آشنای دیروز... گمشده ی فردا _ آرتا رحیمی

آشنای دیروز... گمشده ی فردا _ آرتا رحیمی

روز نگاری های یک پاپَتیِ تنها
آشنای دیروز... گمشده ی فردا _ آرتا رحیمی

آشنای دیروز... گمشده ی فردا _ آرتا رحیمی

روز نگاری های یک پاپَتیِ تنها

گفتم و گفتا...

گفتم که روی خوبت،از من چرا نهان است؟

گفتا تو خود حجابی ، ورنه رخم عیان است

گفتم که از که پرسم ، جانا نشان کویت ؟

گفتا نشان چه پرسی،آن کوی بی نشان است

گفتم مرا غم تو ، خوشتر ز شادمانی

گفتا که در ره ما ، غم نیز شادمان است

گفتم که سوخت جانم، از آتش نهانم

گفتا آن که سوخت او را، کی ناله یا فغان است

گفتم فراغ تا کی؟گفتا که تا تو هستی

گفتم نفس همین است ، گفتاسخن همان است

گفتم که حاجتی هست ، گفتا بخواه از ما

گفتم غمم بیفزا، گفتا که رایگان است

گفتم ازم بپذیر،این نیم جان که دارم

گفتا نگاه دارش،غمخانه ی تو جان است

فیض کاشانی


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.