آشنای دیروز... گمشده ی فردا _ آرتا رحیمی

آشنای دیروز... گمشده ی فردا _ آرتا رحیمی

روز نگاری های یک پاپَتیِ تنها
آشنای دیروز... گمشده ی فردا _ آرتا رحیمی

آشنای دیروز... گمشده ی فردا _ آرتا رحیمی

روز نگاری های یک پاپَتیِ تنها

بی نشان / داود آزاد

بی نشان / دانلود کنید

(از آلبوم لیلی نامه)

در دستگاه بیات اصفهان

شاعر: حضرت مولانا

آواز: داود آزاد

آهنگساز: داود آزاد

 

نوازندگان:

جاوید ابراهیم پور

نبیل یوسف شریداوی

شایان ریاحی

محمد جعفر قاضی عسگر

کارن کبیری

مرتضی قنبر نسب

حمزه مقدم

موسم گل / ساریه نوید

تصنیف موسم گل / دانلود کنید

به یاد ماه بانوی موسیقی ایران قمرالملوک وزیری

در دستگاه دشتی

شاعر: وحید دستگردی

خواننده: ساریه نوید

آهنگساز: موسی معروفی

با اجرای گروه قمر

 

کمانچه و کمانچه آلتو: نوید دهقان

سنتور: علیرضا گرانفر

تار و بم تار: شاهین صفایی

تار و عود: محمد صانعی

تنبک: فرهاد صفری

نی: حسین حسینی

 

پی نوشت:

در توضیحات این اثر از زبان خواننده چنین آمده است:

این اثر تقدیم می‌شود به اساتید ارجمند:

محمدرضا لطفی؛ هنگامه اخوان و بیژن کامکار

به پاس میراث جاودانه ای که از بُن جان برایمان به ارمغان گذاشته اند‌.

حالِ دل _ بهناز معمار

حالِ دل / دانلود کنید

تصنیف: حال دل

در دستگاه همایون

شاعر: لاله زهیدی

خواننده: بهناز معمار

آهنگساز: لاله زهیدی 

تار: لاله زهیدی

کمانچه: سعید زهیدی

تنبک: آرش خطیبی

آلبوم مسافر _ نصرالله معین

مسافر / دانلود کنید

خواننده: معین

در دستگاه دشتی

آهنگساز: محمد حیدری

سنتور: محمد حیدری

ویولن: لقمان اتهمی

عود: کاظم رزازان

ضرب: علی توللی

انتشارات: شرکت ترانه (لس آنجلس)

ترانه سرا: هما میرافشار

گوینده: مولود ذهتاب

تنظیم: منوچهر چشم آذر

از مجموعه ی گلهای غربت (شماره 3)

من چراغ بی فروغم _ رویا

من چراغ بی فروغم/ دانلود کنید

خواننده: رویا

در دستگاه همایون، شوشتری

آهنگساز: همایون خرم

سنتور: مجید نجاهی

تنبک: جهانگیر ملک

موسیقی: ارکستر گلها

ترانه سرا: بهادر یگانه

گوینده: فیروزه امیرمعز

از مجموعه ی گلهای رنگارنگ 571

کوچه و مهتاب _ آرتا و دیانا

شاعر: زنده یاد "فریدون مشیری"

(تلفیقی از شعر جاودان کوچه)

صداخوانی: آرتا رحیمی / دیانا سیاوش

موسیقی متن: مصطفی خسروی

تنظیم: آرتا رحیمی

دانلود فایل صوتی / دانلود  ادامه مطلب ...

گفتم و گفتا...

گفتم که روی خوبت،از من چرا نهان است؟

گفتا تو خود حجابی ، ورنه رخم عیان است

گفتم که از که پرسم ، جانا نشان کویت ؟

گفتا نشان چه پرسی،آن کوی بی نشان است

گفتم مرا غم تو ، خوشتر ز شادمانی

گفتا که در ره ما ، غم نیز شادمان است

گفتم که سوخت جانم، از آتش نهانم

گفتا آن که سوخت او را، کی ناله یا فغان است

گفتم فراغ تا کی؟گفتا که تا تو هستی

گفتم نفس همین است ، گفتاسخن همان است

گفتم که حاجتی هست ، گفتا بخواه از ما

گفتم غمم بیفزا، گفتا که رایگان است

گفتم ازم بپذیر،این نیم جان که دارم

گفتا نگاه دارش،غمخانه ی تو جان است

فیض کاشانی


دیگران هیچ وقت نمی فهمند

می ترسم از روزی که کافه ها نیز

برایم ورود ممنوع نشان دهند...

حق دارند...

کافه جای کسانی مثل من نیست...

کافه جای همان دو نفره هاست...

برای اعصاب خودم هم بهتر است...

به جایش می نشینم در اتاق...

صدای موزیک فلامنکو را تا آخر می برم...

سیگار می کشم...

گریه می کنم...

مست می شوم...

و خون بالا می آورم...

البته دیگران هیچ وقت نمی فهمند...

و همیشه من را پسرک شاد قبلی می بینند...


دوست دارم که کمی حرف برایت بزنم

مه و خورشید و فلک مسجد و میخانه و مست

گفته بودند... که امشب شب دیدار تو هست

نان هر باعث این فاصله آجر شده است

شهر از شایعه ی آمدنت  پر شده است

آمدی باز...  بگو پیش دلم می مانی؟

دل من خون شده از دست خودم... می دانی؟

ما  که جان را به تمنای شکفتن دادیم

پس به عریانی  پائیز چرا تن دادیم؟

شب دیدار رسیده است.... صدایت بزنم؟

دوست دارم که کمی حرف... برایت بزنم

چه کسی جز تو مرا ساده فراموش نکرد!؟

درد دلهای مرا بی تو کسی گوش  نکرد

تو که رفتی.... همه ی شهر به من بد کردند

هر چه را  خواسته بودند... سرم  آوردند

خسته را طاقت این فاصله ویران می کرد

ساحل حوصله را بنده ی طوفان می کرد

هیچ کس بعد تو  با  پنجره  دیدار نکرد

کوچه را عابری از جنس تو بیدار نکرد

بی تو  کار دل من  دست  خیالی  افتاد

که مرا ساده تر از چشم تو از دستم داد

بگذر از هرچه به عاشق شدنم  بد کردم

ساده تر بودم  از این که به خودم برگردم

شهر ترسیده که آشوب کند... لبخندت

بگذر از مردم  این شهر... نمی فهمندت

هر چه خواهد  که  بیاد  به  سرم  باداباد

گر چه  شاید که مرا هم ببری باز از یاد

بگذر و باز بیا .... شهر  تو را می خواهد

این همه کافری کوچه... خدا می خواهد

گره  زلف غزلهای دلت  را   وا  کن

بگذر از مردم این شهر؛ بیا  غوغا کن

محمد امین امینی


تو را یافته ام

آن نگاهی که تو را باور کرد

آن سکوتی که تو را خوب شنید

آن شمیمی که مرا شیدا کرد

همه در خاطر من جا مانده

تو همانی که من او را از دور

از پس خاطره هایی دشوار

در میان شب و تنهایی خویش

دیده ام...

می شناسم نفس گرم تو را...!

رنگ تو قرمز دلخواه من است

نازنینم زیر پرچین نگاهت فرصتی یافته ام

فرصت ناب پذیرایی خویش

دیگر از غصه چه باک...

که تو را یافته ام

ساسان فرهنگیان


ما همه فاحشه ایم...!

گریس: تو فکر کردی من یک زنِ فاحشه ام؟!

تامی: همه ی ما فاحشه ایم گریس...!

فقط بخش های مختلفی از بدنمون رو می فروشیم.

یکی فکرشو...

یکی شعورشو...

و یکی انسانیّتش رو...


از ته به سر بخوانید

نوشت "قَم حا "...

همه به او خندیدند!

گریست...

گفت به "غم ها "یم نخندید...

که هر جور نوشته شود درد دارد!

نخندید...

از ته به سر بخوانید تا من ِ آن روزها را بشناسی

مرا از شعرهایم بالا بِکش

چشمهایم راه عاشقی را

در صفحه ی سفید کاغذ از بَر شده اند

از بس عاشقانه هایم را

برایت خوانده اند...

لبهایم مزه ی  ته ِ مداد گرفته اند

از بس هاج و واج

شعرهای تلخم را

مزمزه کرده اند...

انگشتانم پینه بسته اند

از بس نوشتم و

خبری از تو نشد...

فرسوده گی ِ مفرط گرفته ام

در پای دیوار ِ انتظار...

طنابی شو و

مرا از شعرهایم بالا بکش

تا غرق نشده ام

در زیرِ امواجِ خروشان ِبی کسی ام...

#لاادری



به بودن ها، دیر عادت کن!

بــه بـــــودن هـــا ، دیـــر عـــادت کن!

و بــه نبــودن هـا ، زود ...

آدم هــا ، نـبودن را بهـتر بلـدنـــد...!



چگونه خدا را تیر باران می کنند



تو نمی دانی
چگونه خدا را
تیرباران می کنند
تا شیطان ها را بترسانند
چگونه گل ها را گردن می زنند
و کبوتران را داغ
چگونه خونِ نفت
در رگِ جوی هایِ طمع
دَلَمه می بندد
چگونه درختان دار می شوند
و دست های تازیان
چگونه
تازیانه می شود
زیرِ ساطورِ وحشت

ایرج جنتّی عطائی

تو باد بودی و من در مباد سرگردان



درخت بود و تو بودی و باد، سرگردان
میان دفتر باران، مداد سرگردان
تو را کشید و مرا آفتابگردانت
میان حوصله گیج باد سرگردان
همیشه اول هر قصه آن یکی که نبود
نه باد بود و نه تا بامداد سرگردان
و آن یکی همه ی بود قصه بود و در او
هزار و یک شب و صد شهرزاد سرگردان
تمام قصه همین بود راست می گفتی:
تو باد بودی و من در مباد سرگردان
زمین تب زده، انسان عصر یخ بندان
و من میان تب و انجماد سر گردان
ستاره ها همه شومند و ماه خسته من
میان یک شب بی اعتماد سر گردان
مرا مراد تویی گرچه بر ضریح تو هست
هزار آینه ی نا مراد سرگردان
نماد نام تو بود و نماد ناله من
هزار ناله در این یک نماد سر گردان
درخت کوچک تنها به باد عاشق بود
وَ باد بی سرو سامان وَ باد سر گردان
تمام قصه همین بود، راست می گفتی!

تو باد بودی و من در مباد سرگردان

محمدحسین بهرامیان