بس که دیوارِ دلم کوتاه است
هرکه از کوچه ی تنهایى ما می گذرد
به هواى هوسى هم که شده
سرکى مى کشد و مى گذرد...!
شاعر: محمّدحسن رهی معیری
صدا خوانی: فرگل رحیمی
آواز: اهورا مضراب
آهنگساز: فریدون حافظی
تنظیم: آرتا رحیمی
بعد از تو آدم ها
تنها خراش های کوچکی بودند بر پوستم
که هیچ کدامشان
به پای تو نرسیدند
به قلبم نرسیدند...!
ولی تو به قلبم هم رسیدی.
"معذرت خواهی" همیشه به این معنا نیست که تو اشتباه کردی
و حق با دیگری است،
"معذرت خواهی" یعنی:
اون رابطه بیشتر از غرورت برات ارزش داره...
من دیـــوانه ی آن لـــحظه ای هستــم
که تو دلتنگم شوی؛
و محکم در آغوشم بگیــری،
و شیطنت وار ببوسی ام
و من نگذارم!
عشق من
بوسه با لـــجبازی، بیشتر می چسبد...!
آهای کافه چی!
از ما که گذشت...
اما اگر باز هم کسی تنها به اینجا آمد از او نپرس:
"چه میل داری؟"
تلخ ترین قهوه دنیا را برایش بریز!
آدم های تنها مزاجشان به تلخی عادت دارد...
عشق لیاقت می خواهد و عاشق شدن جرأت...
همیشه در پی کسی باش که با تمام کاستی ها و
کمی ها و عیب هایت،
حاضر باشد به تو عشق بورزد
و تو را به همه ی دنیا نشان بدهد
و بگوید که: "این تمام دنیای من است"
حرف هایی هست
که باید همیشه در اعماق قلبت بماند
کسی را طاقت شنیدن آنها نیست
اگر بگویی...
تیرش می سازند
می زنند به عمیق ترین زخمهایت
آن حرفها خودِ خودِ توست
زن وار حسادت می کنم...
دلم آغوش پر آرامشی را می خواهد که زیر
باران گرمم کند...
دلم می خواهد کسی باشد خوب باشد...
مهربان باشد...
بس باشد...
همه ی این بودن هایش فقط برای مـــــــــن
باشد...
فقط مـــــــــــن...
و بــــــاشــــــــــــــد!
روحم را برایت عریان کردم
تنم را عریان خواستی
کلامم را جاری کردم
تو لبانم را خواستی
دستان عشق را بسویت دراز کردم
تو آغوشم را تمنّا داشتی
و اینک روحم جوان و وحشی
جسمم فرتوت و تکیده
بیا در آغوشت بگیرم ای روزگار
مگر هم آغوشی مرا نمی خواستی هان...!
ای جفا پیشه دیگر مرا نمی خواهی؟
آغوش فرتوتم از آن توست
در بستر خاک آرمیده ام با تنی عریان
در انتظاری سرد...
و آماده ی هم آغوشیِ مرگ...
ترانه ی "اشک حسرت" با صدای "فواد غفاری" / دانلود
برای همه وقت هایی که مرا به خنده واداشتی
به حرف هایم گوش دادی
به من جراْت و شهامت دادی
مرا در آغوش گرفتی
با من شریک شدی
خواستی در کنارم باشی
به من اعتماد کردی
مرا تحسین کردی
گفتی دوستت دارم
در فکر من بودی
برایم شادی آوردی
به تو احتیاج داشتم و تو با من بودی
دلتنگم بودی
به من دلداری دادی
در چشمانم نگریستی و صدای قلبم را شنیدی
دلتنگم ای عشقِ دروغ...!
(1)
وقتی که تمام شیرها پاکتی اند!
وقتی همه ی پلنگ ها صورتی اند!
وقتی که دوپینگ پهلوان می سازد!
ایراد مگیر عشق ها ساعتی اند...!
ادامه مطلب ...
ﺩﺭ ﻧــﺎﻧــﻮﺍﯾـــﯽ ﻫــﻢ
ﺻـــﻒ"ﯾــﮏ ﺩﺍﻧـــﻪ ﺍی"هـــا ﺟــﺪﺍﺳـــــﺖ...
ﺍﺯ ﺟــﺬﺍﻡ ﻫــﻢ ﺑــﺪﺗــﺮ ﺍﺳــﺖ "ﺗﻨﻬﺎﯾـــــــــﯽ"
تو آنجـــا...
من اینجــــا...
همه راست می گفتند:
تو کـــجا من کـــجا!؟
یِک نخ سیــــگار وَ کُلـی خاطرِه اَز تُــو!
اِمــشَب هَمـِه را دود مـی کنم...
چـــه فرقی دارد چـــه کـسی می گوید نــوش!
قـــهوه و زندگـی و ویسکـی هــــــمه تلـــخند...
کسی رو می شناختم که هر جایی می خواست بره
اولش می نشست یه گوشه
چاییشو می خورد
سیگارشو می کشید
بعد راه می افتاد می رفت
یه بار خیلی دیرش بود
بهش گفتم: دیرت نشده؟! واسه چی نمیری؟!
گفت: بایست یاد بگیری که واسه همه جا دیر شدی
و هیچ کس هیچ جا منتظرت نیست...
یقه پالتوشو بالا داد و سیگارشو خاموش کرد
و آروم آروم رفت
خنده ام می گیــرد
وقتی پس از مدت ها بی خبری
بی آنکه سراغی از این دل آواره ام بگیری
می گویی: دلم برایت تنگ است...
یا مرا به بازی گرفته ای
یا معنی واژه هایت را خوب نمی دانی
دلتنگی ات ارزانی خودت...
تنهایی یعنی
این همه آغوش واسه تو بازه امّا
تو همونی رو می خوای که بهت پشت کرده
شاعر: علی اکبر عبّاسی
صداخوانی: میــترا
آواز: آوا آرمان فر
تنظیم: آرتا رحیمی
ادامه مطلب ...
دلتنگـی، پیچیــده نیســت.
یک دل...
یک آسمان...
یــک بغــض...
و آرزوهــای تـَـرک خـورده !
به همین ســادگـی...
ﻭﺍﻋﻈﯽ ﮔﻔﺘﺎ ﮐﻪ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺗﻮ ﮐﻮ؟
ﮔﻔﺘﻤﺶ ﺁﻧﺠﺎ ﮐﻪ ﺣﺮﻑ ﺯﻭﺭ ﻧﯿﺴﺖ
ﮔﻔﺖ ﺩﻭﺭﯼ ﺍﺯ ﺣﻘﯿﻘﺖ، ﺑﺎﺯﮔﺮﺩ
ﮔﻔﺘﻤﺶ ﺭﺍﻩ ﺣﻘﯿﻘﺖ، ﺩﻭﺭ ﻧﯿﺴﺖ
ﮔﻔﺖ ﺗﻮﺑﻪ ﮐﻦ ﺑﯿﺎ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻣﻦ
ﮔﻔﺘﻤﺶ ﺍﻓﺴﻮﺱ، ﭼﺸﻤﻢ ﮐﻮﺭ ﻧﯿﺴﺖ
ﮔﻔﺖ ﺩﺭ ﺗﮑﯿﻪ ﺟﺎﯾﺖ ﺧﺎﻟﯽ ﺍﺳﺖ
ﮔﻔﺘﻤﺶ ﺗﯿﺮﻩ ﺍﺳﺖ ﺁﻧﺠﺎ ﻧﻮﺭ ﻧﯿﺴﺖ
ﮔﻔﺖ ﭘﺎﯼ ﻣﻨﺒﺮ ﻣﻦ ﻧﮑﺘﻪ ﻫﺎﺳﺖ
ﮔﻔﺘﻤﺶ ﺍﻓﺴﻮﺱ ﺯﯾﺮﺍ ﺳﻮﺭ ﻧﯿﺴﺖ
ﮔﻔﺖ ﻗﺮﺁﻥ ﺭﺍ ﮐﻨﻢ ﺗﻔﺴﯿﺮ، ﻣﻦ
ﮔﻔﺘﻤﺶ ﺟﻬﻞ ﻭ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺟﻮﺭ ﻧﯿﺴﺖ
ﮔﻔﺖ ﺩﻭﺭﻩ ﮐﻦ ﻣﻔﺎﺗﯿﺢ ﺍﻟﺠﻨﺎﻥ
ﮔﻔﺘﻤﺶ ﻣﺠﻨﻮﻥ ﻧﯿﻢ ﻣﺎﺟﻮﺭ ﻧﯿﺴﺖ
ﮔﻔﺖ ﺷﺎﺩ ﻭ ﺧﺮﻣﯽ ﺍﯼ ﺩﻭﺯﺧﯽ
ﮔﻔﺘﻤﺶ ﺑﺎ ﻏﻢ ﮐﺴﯽ ﻣﺴﺮﻭﺭ ﻧﯿﺴﺖ
ﮔﻔﺖ ﺍﺟﺒﺎﺭﺍً ﺑﯿﺎ ﺳﻮﯼ ﺑﻬﺸﺖ
ﮔﻔﺘﻤﺶ ﺩﺭ ﺩﯾﻦ ﮐﺴﯽ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﻧﯿﺴﺖ
ﮔﻔﺖ ﺩﻟﻬﺎ ﻣﻮﻡ ﺍﻓﺴﻮﻥ ﻣﻨﻨﺪ
ﮔﻔﺘﻤﺶ ﻧﯿﺸﺖ، ﮐﻢ ﺍﺯ ﺯﻧﺒﻮﺭ ﻧﯿﺴﺖ
ﮔﻔﺖ ﻣﺴﺘﯽ ﺑﻮﺳﻪ ﺑﺮ ﺭﻭﯾﻢ ﻧﺰﻥ
ﮔﻔﺘﻤﺶ ﻣﺴﺘﯿﻢ ﺍﺯ ﺍﻧﮕﻮﺭ ﻧﯿﺴﺖ
ﮔﻔﺖ ﻣﺴﺘﯽ ﻏﺎﻓﻠﯽ ﻫﻮﺷﯿﺎﺭ ﺷﻮ
ﮔﻔﺘﻤﺶ ﺣﺮﻑ ﺧﻢ ﻭ ﻣﺨﻤﻮﺭ ﻧﯿﺴﺖ
ﮔﻔﺖ ﺑﺎﯾﺪ ﺗﺎ ﻣﺠﺎﺯﺍﺗﺖ ﮐﻨﻢ
ﮔﻔﺘﻤﺶ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻧﻔﺦ ﺻﻮﺭ ﻧﯿﺴﺖ
ﮔﻔﺖ ﺧﻠﻘﯽ ﺭﺍ ﻫﺪﺍﯾﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻡ
ﮔﻔﺘﻤﺶ ﺻﯿﺪﯼ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺗﻮﺭ ﻧﯿﺴﺖ
ﮔﻔﺖ ﺩﻟﺸﻮﺭﻩ ﺯﺩﯼ ﺩﺭ ﺟﺎﻥ ﻣﻦ
ﮔﻔﺘﻤﺶ ﺣﻖ، ﺗﻠﺦ ﺑﺎﺷﺪ ﺷﻮﺭ ﻧﯿﺴﺖ
لاادری
عطر خوش لبهایت ترانه ایست
برای زندگی
با بوسیدن جای لبانت بر کاغذ سرد
وجودت را با تمام گرمیش در وجودم احساس کردم
و
چه زیباست که کلمه
دوستت دارم
با رنگ لبان تو زیباتر شود
ای زیباترین زیبا
که من
همیشه سرخ را رنگ علاقه ات می دیدم
اما امروز رنگ سرخ برایم نقشی دگر دارد
رنگ لبان تو
رنگ دوست داشتن
رنگ یک بوسه...
با تو رنگ خاطراتم ارغوانی می شود
کوچه ی بن بست عشقم آسمانی می شود
تا تو با لبهای شیرازی صدایم می کنی
لهجه ی چشمان من مازندرانی می شود
تا نباشی شعر من با"می"شود هم قافیه
آخرش هم شاعرت خیام ثانی می شود
کارم از سیگار های پشت هم خواهد گذشت
سرنوشتم بعد تو ته استکانی می شود
معنی" من من "کنار در چه میدانی که چیست
دوست دارم پیش من امشب بمانی می شود
سبک دستانم عراقی بود با چشمان تو
بی نگاهت شعرهایم اصفهانی می شود
ناز پروین را کشیدن در غزل بیهوده بود
عاقبت سیمین شعرم بهبهانی می شود
قصد کردم شر شوم من توی هر پس کوچه ای
آخرش شعبان شهرت استخوانی می شود
من که گفتم حرفهایم را تو هم این را بدان
بعد من هر کس تو را دارد روانی می شود...
رسول مختاری پور
حکایت من...
حکایت کسی است که عاشق دریا بود،
اما قایق نداشت...
دلباخته ی سفر بود؛
همسفر نداشت...
حکایت کسی است که زجر کشید،
اما ضجه نزد...
زخم داشت و ننالید...
گریه کرد؛
اما اشک نریخت...
حکایت من...
حکایت چوپان بی گله و ساربان بی شترست!
حکایت کسی که پر از فریاد بود،
اما سکوت کرد؛
تا همه ی صداها را بشنود...
شرح داستانِ عشقِ دختری روستایی به نام "ثوری" (ثریا) هست که دلبسته ی سرباز معلمِ روستا که اتفاقاً معلم خودش نیز هست می شود و پس از سالها دوری و فراق زمانی به او می رسد که...
استاد عاصم اردبیلی به زیبایی تمام این داستان را به نظم نوشته و شنیدن آن برای هر عاشق پیشه ای پیشنهاد می شود.
شاعر: عاصم اردبیلی
صداخوانی و اجرا: نعیم اوصالی
برج ایفلی شده
تنهایی...
غم ها
اگر نمی روند
سخت است
دل کندن از این
پاریسی
که نبودنت
در من
ساخته است...
ﻋﮑﺎﺱ: ﻣﯿﺘﻮﻧﻢ ﺍﺯﺕ ﯾﻪ ﻋﮑﺲ ﺑﮕﯿﺮﻡ؟
ﭘﺴﺮ: ﮐﻪ ﭼﯽ ﺑﺸﻪ؟
ﻋﮑﺎﺱ: ﮐﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺒﯿﻨﻦ ﺑﺎ ﭼﻪ ﺭﻧﺠﯽ ﺑﺮﺍﺩﺭﺗﻮ ﺗﻮﯼ ﺍﯾﻦ ﺳﺮﻣﺎ ﺭﻭ ﮐﻮﻟﺖ ﮔﺬﺍﺷﺘﯽ
ﭘﺴﺮ: ﻣﯿﺘﻮﻧﯽ ﺑﻬﻢ ﮐﻤﮏ ﮐﻨﯽ؟
ﻋﮑﺎﺱ: ﭼﻪ ﮐﻤﮑﯽ؟
ﭘﺴﺮ: ﮐﻤﺮﻡ ﺩﺭﺩ ﮔﺮﻓﺘﻪ. ﻣﯿﺘﻮﻧﯽ ﺑﻪ ﺟﺎ ﻋﮑﺲ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺑﺮﺍﺩﺭﻣﻮ ﺗﺎ ﺧﻮﻧﻪ ﺳﻮﺍﺭ ﻣﺎﺷﯿﻨﺖ ﮐﻨﯽ؟
ﻋﮑﺎﺱ: ﺷﺮﻣﻨﺪﻩ ﻋﺠﻠـــــــﻪ ﺩﺍﺭﻡ...
همه میتونن ادعای آدم بودن بکنن
ولی
هر کسی نمیتونه آدم باشه...
ﺩﯾﺸﺐ ﭘﺪﺭﻡ ﺑﺎ ﺭﻭﺍﺑﻂ ﻋﻤﻮﻣﯽ ﺻﺪﺍ ﻭ ﺳﯿﻤﺎ ﺗﻤﺎﺱ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺑﺎ ﻟﺤﻨﯽ ﺗﻨﺪ ﻭ ﺍﻣﺎ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺑﻐﺾ آﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﺎﺩ ﺍﻧﺘﻘﺎﺩ ﮔﺮفت...
ﻫﺮ ﺟﻤﻠﻪ ﮐﻪ ﭘﺪﺭﻡ می گفت ﺩﺭ ﻧﻈﺮﻡ ﺧﺸﺘﯽ ﻣﯽ آﻣﺪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩﯾﻮﺍﺭﯼ ﺑﻪ ﺯﻣﯿﻦ می ریخت...
ﭘﺪﺭﻡ: ﭼﺮﺍ ﺭﻋﺎﯾﺖ نمی کنید؟ ﭼﺮﺍ ﻓﯿﻠﻢ ﻫﺎﯼ ﺻﺤﻨﻪ ﺩﺍﺭ ﭘﺨﺶ می کنید؟ ﺁﻗﺎ ﺟﺎﻥ ﻣﻦ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﺧﻮﻧﻪ ﺩﻭ ﺗﺎ ﺑﭽﻪ ﮐﻮﭼﮏ ﺩﺍﺭم... ادامه مطلب ...
همانطور که در پایان بخش اول (جهت مطالعه بخش اول به لینک ذیل این بخش مراجعه نمایید) گفته شد، وزن "اشعار نیمائی" نیز مانند اشعار سنتی، عروض است با این تفاوت که تساوی طولی مصاریع و بالتبع تساوی تعداد هجای مصراع ها شرط نیست. ادامه مطلب ...
از پنجره بیرون می اندازم سلامت را
بی حوصله، می آورم بشقاب شامت را
خسته، جلو می آیی و می بوسی ام امّا ادامه مطلب ...
بنشین برایت حرف دارم در دلم غوغاست
وقتى که شاعر حرف دارد آخر دنیاست
شاعر بدون شعر یعنى لال! یعنى گنگ
در چشم هاى گنگ اما حرف دل پیداست
با شعر حق انتخاب کمترى دارى
آدم که شاعر مى شود تنهاست یا تنهاست
هرکس که شعرى گفت بى تردید مجنون است
هر دخترى را دوست مى دارد بدان لیلاست
هر شاعرى "مَهدى" ست یا "مِهدى" ست یا "مَهدى" ست
هر دخترى "تینا"ست یا "سارا"ست یا "رى را"ست
پروانه ها دور سرش یکریز مى چرخند
از چشم آدم ها خُل است از دیدِ من شیداست
در وسعتش هر سینه داغ کوچکى دارد
دریا بدون ماهىِ قرمز چه بى معناست
دنیا بدون شاعرِ دیوانه، دنیا نیست
بى شعر، دنیا آرمانشهر فلاطون هاست
من بى تو چون دنیاى بى شاعر، خطرناکم
من بى تو واویلاست، دنیا بى تو واویلاست
تو نیستى و آه پس این پیشگویى ها
بیخود نمی گفتند فردا آخرِ دنیاست
تو نیستى و پیش من فرقى نخواهد کرد
که آخرِ پاییز امروز است یا فرداست
یلداى آدم ها همیشه اول دى نیست
هرکس شبى بى یار بنشیند شبش یلداست
مهدی فرجی
به خاطر سقفی که نبوده روی سرت
برای چاقوهای شکسته در کمرت
برای آنها که وصلهی تنت شده اند
برای خاطره هایی که دشمنت شده اند ادامه مطلب ...
همه ماهر شده اند!
یک نفر هزاران نفر را با هم دوست دارد!
امّا من...
ناشیانه
به یک نفر دل می بندم
هزار بار...
من این آواز پاکت را
در این غمگین خراب آباد
چو بوی بالهای سوخته ت
پرواز خواهم داد
محبوبه رئیسی
پیشه ام معماری ست
گاهگاهی شعر هم می چکد از خودکارم
در تمنای دمی ناله ی گیتارم و نی
همه دارائی من ، پدری جنس نسیم
خواهری چون گل یاس
و برادر هایی، که دلی صاف تر از برگ شقایق دارند. ادامه مطلب ...