آشنای دیروز... گمشده ی فردا _ آرتا رحیمی

آشنای دیروز... گمشده ی فردا _ آرتا رحیمی

روز نگاری های یک پاپَتیِ تنها
آشنای دیروز... گمشده ی فردا _ آرتا رحیمی

آشنای دیروز... گمشده ی فردا _ آرتا رحیمی

روز نگاری های یک پاپَتیِ تنها

رنگ یک بوسه

عطر خوش لبهایت ترانه ایست

برای زندگی

با بوسیدن جای لبانت بر کاغذ سرد

وجودت را با تمام گرمیش در وجودم احساس کردم

و

چه زیباست که کلمه

دوستت دارم

با رنگ لبان تو زیباتر شود

ای زیباترین زیبا

که من

همیشه سرخ را رنگ علاقه ات می دیدم

اما امروز رنگ سرخ برایم نقشی دگر دارد

رنگ لبان تو

رنگ دوست داشتن

رنگ یک بوسه...

مصمم - محبوبه رئیسی

من این آواز پاکت را
در این غمگین خراب آباد
چو بوی بالهای سوخته ت
پرواز خواهم داد

محبوبه رئیسی

عروسک...

با هر نگاه هرزه ات شک نمی کنم
من عاشقم! تو را فلش بک نمی کنم
با هر نگاه هرزه ای دک نمی شوم
من که برای هر که، عروسک، نمی شوم

زینب حاتمی

بیگانه...

پازلی درهم...

هزارتویی پر پیچ و خم...

کسی در درون من خانه کرده غیر از خود من

هم او بیگانه و دشمن با من است و

هم من این غاصب را بیگانه می خوانم...

نه میدانم _ او _ کیست و

نه این  _ خود _  را می شناسم...

شیرین رحیمی

حقیقتِ محض...

همرنگ این جماعت هزار رنگ، شدن
آفتاب پرست می خواهد
نه یکتـــــــاپرست!

فریبا نصیری

طنز تلخ جامعه ی امروز...

" ویکتور هوگو" یک جمله ای دارد که نمی دانم از "گوستاو لوبون" است یا همین "حسین پناهی" خودمان، اما بیشتر حرف‌های "کوروش کبیر" است که" آنتوان چخوف" از او نقل کرده و بعد به دست "دکتر شریعتی" رسیده که فکر کرده "انیشتن" آن را از "هرودت" گرفته و به اسم "آبراهام لینکلن "منتشر کرده اما در واقع یا از "گاندی" است یا "مارتین لوترکینگ"...
خلاصه خیلی جمله ی با معنایی بود که از یادم رفت...!

پی نوشت:

طنز تلخ جامعه ی امروز ماست، از کپی برداری های ناآگاهانه...!

ﻓﺮﻕِ ﺧﻮﺏ ﺑﻮﺩﻧﺖ...

ﺧﺴﺮﻭ ﺷﮑﯿﺒﺎﯾﯽ ﭼﻪ ﺯﯾﺒﺎ ﮔﻔﺖ:

ﮔﺎﻫﯽ...!
ﺑﺎﯾﺪ ﻧﺒﺨﺸﯿﺪ،

ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﺎﺭﻫﺎ ﺍﻭ ﺭﺍ

ﺑﺨﺸﯿﺪﯼ ﻭ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪ...

ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺩﺭ ﺁﺭﺯﻭﯼ ﺑﺨﺸﺶ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﺪ...!

  ادامه مطلب ...

صرفِ فعلِ " رفتن"

نوبت من شده بود که معلم گفت:

صرف کن رفتن را

و شروع کردم من:

رفتم، رفتی، رفت...

و سکوتی سخت همه جا را پر کرد

سردی احساسش فاصله را رو کرد آری رفت 

و من اکنون تنها ماندم...

شادی ام غارت شد...

من شکستم در خود سهم من غربت شد

من دچارش بودم.

بغض یک عادت شد

خاطرات سبزش روی قلبم حک شد و رفت.

اشک من جاری شد

صرفِ فعلِ "رفتن" بین غم ها گم شد.

و معلم آرام روی دفترم نوشت:

تلخ ترین فعل جهان است رفتن...



مقاومت

فاصــلـه ات را بـا مـن رعــایــت کــن!

مــن بــی جـنـبـه تـر از آنــم

کـه در بـرابـر وفــور عـطـر تــو مـقــاومـت کـنــم...!

آن روز که سهراب نوشت

شاید آن روز که سهراب نوشت:

تا شقایق هست زندگی باید کرد

خبری از دل پر درد گل یاس نداشت

باید اینگونه نوشت:

هر گلی هم باشی...

چه شقایق ،چه گل میخک و یاس

زندگی اجباری ست

زندگی در گرو خاطره هاست...

خاطره بر اثر فاصله هاست...

فاصله تلخ ترین خاطره هاست

درست ترکشان کنید / ساعات دلتنگی 2

ترک کردن ِ آدمها هم آدابی دارد!

اگر آداب ِ ماندن نمی دانید

لااقل...

درست ترکشان کنید

تا تَرَک برندارند...

تو با نگاهی...

موریانه ها ساعت ها تلاش می کنند

شاید هم روزها و حتّی سالهای متمادی

تا پایه های یک صندلی چوبی قدیمی را ...

تــــــــو...

تو با...

نگاهی ...

تخته های نداشته ی مرا هم جویدی!

بوسه از لبش می چکید


امروز زنی‌ را دیدم که بوسه‌ از لبش می‌‌چکید!

خدا را شکر

پس/ هنوز مردی است که عاشقانه می بارد...!

نمی بوید... نمی بوسد!

چه حریصانه مرا بوسیدی

و چه وحشیانه رَختم را دریدی

و من چه عاشقانه دست بر هوسهایت کشیدم

اما کاش می فهمیدی که زن

تا عاشق نباشد

نمی بوسد...!

نمی بوید...!

و تسلیم نمی کند رویاهای عریانی اش را...!

آشناترین غریبه

دو عاشق از هم جدا می شوند:

دیگر نمی توانند مثل قبل صمیمی باشند؛

چون به قلب همدیگر زخم زدند...

نمی توانند دشمن همدیگر باشند!

چون زمانی عاشقِ یکدیگر بودند...

تنها می توانند آشناترین غریبه برای همدیگر باشند...

فقط همین!

از ته به سر بخوانید

نوشت "قَم حا "...

همه به او خندیدند!

گریست...

گفت به "غم ها "یم نخندید...

که هر جور نوشته شود درد دارد!

نخندید...

از ته به سر بخوانید تا من ِ آن روزها را بشناسی

بیچاره فیل من...!

بی چاره فیل من

به خاطر تو نفرینش کردم

طفلک آلزایمر گرفته !

دیگر یاد هندوستان نمی کند.

به بودن ها، دیر عادت کن!

بــه بـــــودن هـــا ، دیـــر عـــادت کن!

و بــه نبــودن هـا ، زود ...

آدم هــا ، نـبودن را بهـتر بلـدنـــد...!



تنهایی مُرد و من تنهاتر شدم



دلم برای تنهایی می سوزد،

چرا هیچکس او را دوست ندارد؟

مگر او چه گناهی کرده که تنها شده؟

جرمش چیست که هیچکس او را نمی خواهد؟

دیشب تنهایی از اتاقم گذشت دنبالش دویدم

ولی او رفته بود

تنهای تنها،

نیمه شب او را مُرده کنار حوض خانه پیدا کردم

از گریه چشمانش سرخ شده بود

برایش گریستم،

آخر او از تنهایی مُرده بود...

تنهایی مُرد و من تنهاتر شدم...