آشنای دیروز... گمشده ی فردا _ آرتا رحیمی

آشنای دیروز... گمشده ی فردا _ آرتا رحیمی

روز نگاری های یک پاپَتیِ تنها
آشنای دیروز... گمشده ی فردا _ آرتا رحیمی

آشنای دیروز... گمشده ی فردا _ آرتا رحیمی

روز نگاری های یک پاپَتیِ تنها

هم آغوشیِ مرگ...

روحم را برایت عریان کردم

تنم را عریان خواستی

کلامم را جاری کردم

تو لبانم را خواستی

دستان عشق را بسویت دراز کردم

تو آغوشم را تمنّا داشتی

و اینک روحم جوان و وحشی

جسمم فرتوت و تکیده

بیا در آغوشت بگیرم ای روزگار

مگر هم آغوشی مرا نمی خواستی هان...!

ای جفا پیشه دیگر مرا نمی خواهی؟

آغوش فرتوتم از آن توست

در بستر خاک آرمیده ام با تنی عریان

در انتظاری سرد...

و آماده ی هم آغوشیِ مرگ...

برای همه وقت ها...

ترانه ی "اشک حسرت" با صدای "فواد غفاری" / دانلود

برای همه وقت هایی که مرا به خنده واداشتی

به حرف هایم گوش دادی

به من جراْت و شهامت دادی

مرا در آغوش گرفتی

با من شریک شدی

خواستی در کنارم باشی

به من اعتماد کردی

مرا تحسین کردی

گفتی دوستت دارم

در فکر من بودی

برایم شادی آوردی

به تو احتیاج داشتم و تو با من بودی

دلتنگم بودی

به من دلداری دادی

در چشمانم نگریستی و صدای قلبم را شنیدی

دلتنگم ای عشقِ دروغ...!

چند شعر عاشقانه و کوتاه

(1)

وقتی که تمام شیرها پاکتی اند!

وقتی همه ی پلنگ ها صورتی اند!

وقتی که دوپینگ پهلوان می سازد!

ایراد مگیر عشق ها ساعتی اند...! 

ادامه مطلب ...

رنگ یک بوسه

عطر خوش لبهایت ترانه ایست

برای زندگی

با بوسیدن جای لبانت بر کاغذ سرد

وجودت را با تمام گرمیش در وجودم احساس کردم

و

چه زیباست که کلمه

دوستت دارم

با رنگ لبان تو زیباتر شود

ای زیباترین زیبا

که من

همیشه سرخ را رنگ علاقه ات می دیدم

اما امروز رنگ سرخ برایم نقشی دگر دارد

رنگ لبان تو

رنگ دوست داشتن

رنگ یک بوسه...

با تو رنگ خاطراتم ارغوانی می شود

با تو رنگ خاطراتم ارغوانی می شود

کوچه ی بن بست عشقم آسمانی می شود

تا تو با لبهای شیرازی صدایم می کنی

لهجه ی چشمان من مازندرانی می شود

تا نباشی شعر من با"می"شود هم قافیه

آخرش هم شاعرت خیام ثانی می شود

کارم از سیگار های پشت هم خواهد گذشت

سرنوشتم بعد تو ته استکانی می شود

معنی" من من "کنار در چه میدانی که چیست

دوست دارم پیش من امشب بمانی می شود

سبک دستانم عراقی بود با چشمان تو

بی نگاهت شعرهایم اصفهانی می شود

ناز پروین را کشیدن در غزل بیهوده بود

عاقبت سیمین شعرم بهبهانی می شود

قصد کردم شر شوم من توی هر پس کوچه ای

آخرش شعبان شهرت استخوانی می شود

من که گفتم حرفهایم را تو هم این را بدان

بعد من هر کس تو را دارد روانی می شود...

رسول مختاری پور