آشنای دیروز... گمشده ی فردا _ آرتا رحیمی

آشنای دیروز... گمشده ی فردا _ آرتا رحیمی

روز نگاری های یک پاپَتیِ تنها
آشنای دیروز... گمشده ی فردا _ آرتا رحیمی

آشنای دیروز... گمشده ی فردا _ آرتا رحیمی

روز نگاری های یک پاپَتیِ تنها

خودِ خودِ خودت...!

حرف هایی هست

که باید همیشه در اعماق قلبت بماند

کسی را طاقت شنیدن آنها نیست

اگر بگویی...

تیرش می سازند

می زنند به عمیق ترین زخمهایت

آن حرفها خودِ خودِ توست

نــــامــــردهــــا...

کـاشــکـی تـَلـخـ ـی زنـدگــی...

کـَــمـی اَلـکـل داشـت...

شـایـَد مـَســتـِمـان مـی کــَــرد و دَرد را نـمـی فـَهـمـیـدیم...

نــــامــــردهــــا...
"چـــــند بُـغــض بـه یــک گــــلو...!؟

ساعات دلتنگی / چهاردهم

زن وار حسادت می کنم...

دلم آغوش پر آرامشی را می خواهد که زیر

باران گرمم کند...

دلم می خواهد کسی باشد خوب باشد...

مهربان باشد...

بس باشد...

همه ی این بودن هایش فقط برای مـــــــــن

باشد...

فقط مـــــــــــن...

و بــــــاشــــــــــــــد!

هم آغوشیِ مرگ...

روحم را برایت عریان کردم

تنم را عریان خواستی

کلامم را جاری کردم

تو لبانم را خواستی

دستان عشق را بسویت دراز کردم

تو آغوشم را تمنّا داشتی

و اینک روحم جوان و وحشی

جسمم فرتوت و تکیده

بیا در آغوشت بگیرم ای روزگار

مگر هم آغوشی مرا نمی خواستی هان...!

ای جفا پیشه دیگر مرا نمی خواهی؟

آغوش فرتوتم از آن توست

در بستر خاک آرمیده ام با تنی عریان

در انتظاری سرد...

و آماده ی هم آغوشیِ مرگ...

برای همه وقت ها...

ترانه ی "اشک حسرت" با صدای "فواد غفاری" / دانلود

برای همه وقت هایی که مرا به خنده واداشتی

به حرف هایم گوش دادی

به من جراْت و شهامت دادی

مرا در آغوش گرفتی

با من شریک شدی

خواستی در کنارم باشی

به من اعتماد کردی

مرا تحسین کردی

گفتی دوستت دارم

در فکر من بودی

برایم شادی آوردی

به تو احتیاج داشتم و تو با من بودی

دلتنگم بودی

به من دلداری دادی

در چشمانم نگریستی و صدای قلبم را شنیدی

دلتنگم ای عشقِ دروغ...!

راست گفتند " تو کجا؟ من کجا؟ "

ﺩﺭ ﻧــﺎﻧــﻮﺍﯾـــﯽ ﻫــﻢ

ﺻـــﻒ"ﯾــﮏ ﺩﺍﻧـــﻪ ﺍی"هـــا ﺟــﺪﺍﺳـــــﺖ...

ﺍﺯ ﺟــﺬﺍﻡ ﻫــﻢ ﺑــﺪﺗــﺮ ﺍﺳــﺖ "ﺗﻨﻬﺎﯾـــــــــﯽ"

تو آنجـــا...

من اینجــــا...

همه راست می گفتند:

تو کـــجا من کـــجا!؟

ساعات دلتنگی / سیزدهم

یِک نخ سیــــگار وَ کُلـی خاطرِه اَز تُــو!

اِمــشَب هَمـِه را دود مـی کنم...

چـــه فرقی دارد چـــه کـسی می گوید نــوش!

قـــهوه و زندگـی و ویسکـی هــــــمه تلـــخند...

واسه همه جا دیر شدی!

کسی رو می شناختم که هر جایی می خواست بره

اولش می نشست یه گوشه

چاییشو می خورد

سیگارشو می کشید

بعد راه می افتاد می رفت

یه بار خیلی دیرش بود

بهش گفتم: دیرت نشده؟! واسه چی نمیری؟!

گفت: بایست یاد بگیری که واسه همه جا دیر شدی

و هیچ کس هیچ جا منتظرت نیست...

یقه پالتوشو بالا داد و سیگارشو خاموش کرد

و آروم آروم رفت

ساعات دلتنگی / دوازدهم

خنده ام می گیــرد

وقتی پس از مدت ها بی خبری

بی آنکه سراغی از این دل آواره ام بگیری

می گویی: دلم برایت تنگ است...

یا مرا به بازی گرفته ای

یا معنی واژه هایت را خوب نمی دانی

دلتنگی ات ارزانی خودت...

─═ঊঈ پسرِ مقدّس ঈঊ═─ / تلخ منم...!

تلخ منم

همچون چای سرد 

که نگاهش کرده باشی ساعات طولانی  

و ننوشیده باشی

تلخ منم

چای یخ 

که هیچ‌ کس ندارد هوس‌اش را

─═ঊঈ پسرِ مقدّس  ঈঊ═─