ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
"مثنوی زیر ملهم شده از خطابه ی گاندی به معشوقش می باشد، که بر گرفته از صفحه ی شخصی استاد آرتا رحیمی می باشد.
چرا که مسئله ی "پیوندِ تفاوت ها" برای بنده بسیار مهم نمود."
با سپاس از شما _ دکتر علی نهاوندی
چندی پیش در صفحه ی فیسبوک "نامه ی عاشقانه ی ماهاتما گاندی" (رهبر فقید انقلاب هند) را که به معشوقه اش نوشته بود، منتشر کردم.
در بین دوستانی که ابراز لطف داشتند و به جریده ی منتشر شده مطالبی ارسال نموده و نظرات خویش را بیان کرده بودند، جناب دکتر علی نهاوندی دوست ادیب و اندیشمندم، چنین پاسخ دادند:
"مثنوی زیر ملهم شده از خطابه ی گاندی به معشوقش می باشد، که بر گرفته از صفحه ی شخصی استاد آرتا رحیمی می باشد.
چرا که مسئله ی "پیوندِ تفاوت ها" برای بنده بسیار مهم نمود."
با سپاس از شما _ دکتر علی نهاوندی
گاندی خطاب به معشوقه اش چه زیبا نوشت:
خوبِ من ، هنر در فاصله هاست...
زیاد
نزدیک به هم می سوزیم
و زیاد
دور از هم ، یخ می زنیم؛
تو نباید آنکسی باشی که من می خواهم
و من
نباید آنکسی باشم که تو می خواهی
کسی که
تو می خواهی از من بسازی
یا
کمبودهایت هستند یا آرزوهایت
من باید بهترین خودم باشم برای تو...
و تو باید بهترین خودت باشی برای من؛
خوبِ من:
هنرِ عشق در پیوند تفاوت هاست
و معجزه اش ، نادیده گرفتن کمبودها...
زندگی ست دیگر...
همیشه که
همه ی رنگهایش جور نیست
همه ی
سازهایش کوک نیست
باید یاد گرفت که با هر سازش رقصید
حتی با
ناکوک ترین ناکوکش...
اصلاً رنگ و رقص و ساز و کوکش را فراموش کن!
حواست باشد به این روزهایی که دیگر برنمی گردد
به فرصت هایی که مثل باد می آیند و می روند و همیشگی نیستند
به این
سالها که به سرعت برق گذشتند
به جوانی که رفت
میانسالی
که می رود
حواست باشد به کوتاهی زندگی
به زمستانی که رفت
بهاری که دارد تمام می شود کم کم
آرام
آرام
زندگی به همین آسانی می گذرد.
ابرهای آسمانِ زندگی گاهی می بارد و گاهی هم آسمان صاف است.
می گذرد...
هر جور که باشی.
مثنوی زیر ملهم شده از خطابه ی گاندی به معشوقش می باشد، که بر گرفته از صفحه ی شخصی استاد آرتا رحیمی می باشد.
چرا که مسئله ی "پیوند تفاوت ها" برای بنده بسیار مهم نمود.
با سپاس از شما _ دکتر علی نهاوندی
عشق و هنر
خوب من
بنگر هنر در فاصله ست
رشته ای
محکم به قید سلسله ست
فاصله
چون بیش از حد کم شود
آتش
افروزِ دلِ آدم شود
گر که
بُعد فاصله افزون شود
جان ما
یخ بسته ناموزون شود
من نباید
باشم آن کو در نظر
بل مرا
خواهی تو در این رهگذر
تو نباید
آن شوی از بهر من
تا ترا
خواهم به ذوق خویشتن
آنکه را
از من بسازی باب خویش
آرزوهایت
بود از خرد و بیش
یا که در
تکمیل کمبود و عدم
جای
بگزینی چنینم ای صنم
بلکه ما
باید به عمق جان و تن
بهترین
باشیم به نزد خویشتن
جمله
باید رهگشای هم شویم
بهترین
خود، برای هم شویم
گر هنر
در عشق ما پیدا شود
وصل و پیوند
تفاوت ها شود
رمز
اعجازش زلال رودهاست
چشم بستن
بر همه کمبودهاست
دائماً
ما را طلب میسور نیست
زندگی
رنگش همیشه جور نیست
زندگی را
جلوه ای مشکوک نیست
گر تمام
ساز هایش کوک نیست
گاه با
ناکوکی این سازها
رقص باید،
با لب ِآوازها
پس بباید
از هنر یاری گرفت
زندگی را
ساز دلداری گرفت
بل بباید
رمز بشنیدن گرفت
تا بهر
سازش، رقصیدن گرفت
آنچنان
کز ساز ناکوکش صدا
چون
برآید رقص گیرد جان ما
بهتر آن
باشد که ای نیکو لقا
ساز و برگ
و رقص را ساریم رها
لحظه ها
را نغز دریابیم، چون
روز و سال
و مه روَد از کف برون
گر
نجُنبی لحظه از کف در شود
عمر هی
کوتاه وکوته تر شود
چون
زمستانی که رفت و این بهار
می رود
فردا جدا از انتظار
گاه ابر
زندگی بارانی است
گاه صاف
و آفتابش بانی است
هرکجا،
هر جور باشیم، زندگی
بگذرد با
شیوه های بندگی
بشنو از
محزونی و عشقی ستان
با هنر،
خود عاشقی کن در جهان
محزونی وامقی