آشنای دیروز... گمشده ی فردا _ آرتا رحیمی

آشنای دیروز... گمشده ی فردا _ آرتا رحیمی

روز نگاری های یک پاپَتیِ تنها
آشنای دیروز... گمشده ی فردا _ آرتا رحیمی

آشنای دیروز... گمشده ی فردا _ آرتا رحیمی

روز نگاری های یک پاپَتیِ تنها

حرف های درِ گوشی

  
 توی مراحلِ اول تو فقط عاشق میشی. حسابی عاشق میشی. اونقد که دوست داری کره‌یِ زمین رو به اسم طرف کنی. اونقد که دوست داری شیرجه بزنی تو طرف، تو دستاش، تو روحش. دوست داری میلیون‌ها ساعت نگاش کنی، اما دوست نداری واسه یه لحظه، حتی یه لحظه بهش دست بزنی، دوست نداری لمسِش کنی، دوست نداری باهاش بخوابی... 

فقط آدمای کمی، آدمای خیلی خیلی کمی می‌تونن تو این مرحله باقی بمونن و لیز نخورن تو مرحله‌ی بعد. عینِ زمین داغی که پا برهنه توش وایسی... 

مرحله‌ی بعد اینه که هم عاشق هستی، هم دوست داری بهش دست بزنی. بازم فقط بعضی آدما می‌تونن توش باقی بمونن. 

مرحله‌ی آخری هم هست که تقریباً اکثر آدمای دنیا تو کثافتِ این مرحله زندگی می‌کنن!

تو این مرحله عاشق نیستی و فقط دوست داری باهاش بخوابی. 

بگذریم که بعضیا اونقد نابغه‌اند که بدونِ عبور از مراحلِ قبل یه راست می‌پَرن تو مرحله سوم...

مصطفی مستور _ نویسنده ی ایرانی

سِحر آفرین با صدای بانو پریسـا

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.