آشنای دیروز... گمشده ی فردا _ آرتا رحیمی

آشنای دیروز... گمشده ی فردا _ آرتا رحیمی

روز نگاری های یک پاپَتیِ تنها
آشنای دیروز... گمشده ی فردا _ آرتا رحیمی

آشنای دیروز... گمشده ی فردا _ آرتا رحیمی

روز نگاری های یک پاپَتیِ تنها

چرا موسیقی دان نشدم (1)

بخش اول: عود

من که الآن دارم این قصه رو می نویسم می تونستم یه نوازنده خوب درجه دو باشم و کلی با زندگی ام حال کنم اگه بخت و اقبال ازم رو بر نمی گردوند. ماجرا بر می گرده به بیست و سه سال پیش وقتی نوزده سالم بود، تازه رفته بودم دانشگاه هنر و شور حالی داشتم.  می دونستم که می خوام نوازنده بشم و برم توی دنیای موسیقی ولی نمی دونستم چه سازی رو باید انتخاب کنم. سنتور و سه تار دوست نداشتم چون بدجوری تبش شهر رو گرفته بود. از قیافه تار هم خوشم نمی اومد و فرم کاسه اش اذیتم می کرد. ساز غربی هم گرون بود پیانو دوست داشتم که نه پول خریدش رو داشتم نه جای نگه داریش رو. گفتم پول یادم اومد بگم که درست در همون ایام طراحی دکور کرده بودم برای یک برنامه تلویزیونی به اسم سبزک و هفتاد هزار تومن گیرم اومده بود، مبلغ خوبی برای خرید یه ساز حرفه ای بود. بچه ها سنتور و سه تار رو از پنج هزار تومن می خریدن تا سی هزار. گرونترش هم بود ولی من خبر نداشتم.

ابوالفضل من چه سازی بخرم؟

ابوالفضل بهترین دوستم بود در اون ایام، با هم موسیقی کلاسیک غربی و سنتی ایرانی گوش می کردیم و به موسیقی پاپ بلند بلند فحش می دادیم- به جز یک استثنا، فرهاد- ابوالفضل شنونده خشک و خالى نبود گوش موسیقی خوبی داشت، و کمی هم نی می زد. موتور گازی داشت و گاهی مى اومد خونه ما می موند، دو تایی موسیقی گوش می کردیم، ساعت های مدید بدون علف و عرق.

می خوای حتما ساز سنتی باشه؟

آره، فکر کنم بهتره، سنم برای ساز غربی بالا رفته

اون ایام باور داشتم که برای نوازندگی ساز غربی باید از دوران نو نهالی شروع می کردم و حالا که یک اصله درخت بی شاخ و برگ شدم دیگه نمی تونم با ساز غربی به جایی برسم.

به نظر من عود بخر

عود؟
آره عود خیلی خوبه توی ارکسترهای غیر ایرانی هم استفاده می شه

چنده به نظرت؟

نمی دونم مثل سنتور و سه تار نیست که همه جا ریخته باشه باید بریم بهارستان ببینیم کی داره.

باشه بریم بخریم

همین الان؟ نمی خوای بیشتر فکر کنی؟

نه فکر نمی خواد، پاشو پاشو بریم

ممکنه بسته باشه الان

نه بازه بریم

نزدیک غروب بود، ولی خونه ما به بهارستان دور نبود. پول رو از داخل کشوی کمد برداشتم و نشستم ترک موتور گازی ابوالفضل و قار قار کنان رفتیم بهارستان و جلوی اولین مغازه که از سقف اش عود آویزان بود ترمز زدیم.

این داره این داره ابوالفضل واسا...

موتور رو زنجیر کردیم به میله کنار پیاده رو و دویدیم داخل ساز فروشی

آقا عودا چنده؟!

فروشنده یک مرد قد بلند سبیل از بنا گوش در رفته بود با چشمهای سبز سبز، مشغول صحبت با شاگردش بود، زیر چشمی نگاهی به ما انداخت و با دیدن سر و لباسمون گفت:

گرونه، پولتون نمی رسه

ابوالفضل کم طاقت بود عصبانی شد و گفت:

مگه اونا که پولشون می رسه چه شکلی ان؟

شکل شما ها نیستن

هر کی جای من بود دو تا فحش به یارو می داد و از در مغازه می زد بیرون، ولی من که با دیدن عودهای آویزان از سقف هوش از سرم رفته بود تمام پولی رو که داشتم از کیف در آوردم گذاشتم روی میز و گفتم:

این بسه برات؟

ابوالفضل حیرت زده به من نگاه کرد و مطمئنم که در دلش گفت، خاک بر سر خرت که اینقدر تحت تاثیر فیلمای سینمایی هستی...

طرف تا پولها رو دید یکی زد پس گردن شاگردش که برود داخل پستو و در حالی که سعی می کرد با چشم بشمرد چقدر پول روی میز است گفت:

عودامون از صد تومن شروع می شه

صدهزار تومن؟

نه پس صد تا تک تومنی، عود که زیر دست و پا نریخته

من هفتاد تومن بیشتر ندارم، پنجاه تومنش رو هم بیشتر نمی خوام خرج کنم داری یا بریم یه جای دیگه

هفتاد تومنی شاید بتونم برات جور کنم پنجاه برو سنتور بخر.

سنتور که خوبش پونزده تومنه...

ها ها ها اونا سنتور نیست انتوره...ببین اینجا به من می گن حسن ارزون فروش، همه این راسته می دونن ساز درست می دم دست مشتری پولشم خوبه دیگه، بهترین بهترین استاد هم بهت معرفی می کنم، می تونی بیای همین اتاقک این پشت بشینی ازش درس بگیری، کلاس درس درست کردم این پشت، ماه، می خوای ببینی؟

ابوالفضل از من پر رو تر بود جواب داد:

نه جون مادرت پشت مشت ما رو نبر عود ارزونت رو بیار ببینیم به دردمون می خوره یا نه.

منم پولها رو از روی میز جمع کردم گذاشتم توی کیفم و منتظر شدم...

حسن ارزون فروش رفت توی پستو و با یه عود درب و داغون گنده اومد بیرون.

این لگن چیه، ترک داره که، اینورش هم که سوراخه...

بده ساز رو بیاد بده بیاد مشتری نیستین، گفتم بهتون نمی آد این کاره باشید...

درست می گفت نه من عود می شناختم نه ابوالفضل ولی بالاخره جنس شکسته رو از سالم تشخیص می دادیم.

ببین حسن آقا من فقط گفتم شکسته...

شکسته؟ شکسته؟ تو به این می گی شکستگی بیا همین الان برات درستش می کنم...

یه قوطی چسب چوب از زیر میزش برداشت یه مشت خاک اره ریخت روی مقوا و با چسب هم زد و مالید روی شکستگی و سوراخ کاسه ساز...

بیا از اولش نو تر، چی می خوای دیگه، ساز باید صداش خوب باشه، بگیر بزن ببین صداش چطوره...

ناکس فهمیده بود که ما این کاره نیستیم.

باشه قبول ولی من سی تومن بیشتر بابت این نمی دم

ساز رو گذاشت کنار یک مجله برداشت، باز کرد و شروع کرد به خوندن...

حسن آقا...حسن آقا...حسن آقا

جواب نمی داد فقط با دندان سبیل اش رو گاز می گرفت و مجله رو ورق می زد.

باشه حسن آقا چهل تومن می دم

زیر چشمی نگاه کرد و گفت شصت...

ابوالفضل کفرش در اومد و داد زد سر من:

الاغ نمی بینی داره سرمون کلاه می ذاره ولش کن بریم، قحطی عود که نیست...

پنجاه یه قرون بیشتر نمی دم.

پاشد مجله رو بست دستش رو دراز کرد سمت من و گفت بده بیاد پنجاه و پنج رو...

پول رو دوباره از کیف بیرون آوردم شمردم و پنجاه تا گذاشتم روی میز

می دی ساز رو یا بریم؟

پنجاه تا رو برداشت شمرد گذاشت توی کشو، ساز رو برداشت چسب چوبی که زده بود رو فوت کرد و بدون کیف و هیچی داد دست من و گفت:

بیا خوب سازی گیرت اومد برو که با همین ساز کنار شجریان بشینی...

ساز رو بغل کردم، ترک موتور گازی ابوالفضل نشستم، شاد و خندون راهی خونه شدیم

خوب سود کردیم ها ابوالفضل بیست تومن ارزونتر خریدیم.

ابوالفضل جواب نداد، چند لحظه بعد یاد استاد نوازندگى افتادم و گفتم:

حالا ابوالفضل استاد از کجا گیر بیارم؟ کاش از یارو اسم آدرس یکى رو گرفته بودم. مى خواى برگردیم بپرسیم؟

نه بابا طرف چرت مى گفت کلاس داره و استاد مى شناسه، می ریم در این آموزشگاه هایی که هست بالاخره یکی پیدا می شه که فعلاً الفبای نوازندگی با عود رو یادت بده...

روزهاى بعد پرس و جو کردم و یکی پیدا شد به اسم قیصری، وقت داد که برم پیش اش. اما به محض اینکه عود رو دید زد زیر خنده و گفت:

اینو از حسن دزده خریدی

حسن ارزون فروش رو می گی؟

قیصری قهقهه می زد و نمى تونست خودش رو کنترول کنه، بالاخره که خنده اش تموم شد گفت:

چقدر دادی برای این؟

پنجاه هزار تومن

چشمهاش گرد شد و دهنش باز موند، بعد از چند لحظه سکوت گفت:

مرتیکه شارلاتان عجب بى پدر مادریه، این ساز قابل استفاده نیست که، فاصله سیمهاش رو با دسته ببین، حدود پنج سانتیمتره، دسته اش شکسته بود همونجوری گذاشته بود توی ویترینش دکوری، بهش گفتم لااقل دسته ش رو با چسب بچسبون که ظاهرش درست بشه توی ویترین، چرا اینو خریدى، چرا یه بلد با خودت نبردى؟

بلد برده بودم

چى بلد بود؟

نى

قیصرى دوباره زد زیر خنده و اشاره کرد ساز رو بردارم برم

من چی کار کنم الآن

هیچی برو پسش بده

شما سفارشم رو می کنید که پس بگیره

من باهاش حرفم شده، سفارشت رو بکنم بدتر می شه، برو خودت بگو دانشجویی پول نداری، یه خورده التماس کن پسش بده، دعوا نکنی ها یارو خیلی عوضیه...

طرف عوضی تر از این حرفها بود، با ابوالفضل رفتیم، خواهش کردیم، التماس کردیم، فحشش دادیم هر کاری می تونستیم کردیم که ساز رو بگیره حداقل نصف پولمون رو پس بده، نگرفت که نگرفت گفت:

ساز سالم مامانی منو بردین زدین دسته اش رو شیکوندین سوراخش کردین حالا آوردین پس بدین. دو تومن دو تومن ازتون می خرم اونم برای اینکه بذارم توی دکور...

علیرضا میراسداله

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.