آشنای دیروز... گمشده ی فردا _ آرتا رحیمی

آشنای دیروز... گمشده ی فردا _ آرتا رحیمی

روز نگاری های یک پاپَتیِ تنها
آشنای دیروز... گمشده ی فردا _ آرتا رحیمی

آشنای دیروز... گمشده ی فردا _ آرتا رحیمی

روز نگاری های یک پاپَتیِ تنها

"علم معانی" در شعر "حضرت حافظ"

اسناد خبری

احوال مسند الیه

احوال مسند

انشاء

قصر یا حصر

فصل و وصل

ایجاز، اطناب ، مساوات 

 

اسناد خبری

الف› اغراض ادبی و زیباشناختی خبر

1_ خبر جهت بیان شادی و انبساط خاطر:

چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی   

آن شب قدر که این تازه براتم دادند


2_ خبر جهت اظهار درد و تاثر و اندوه بر امری:

هر شبنمی درین ره صد موج آتشین است   

دردا که این معما شرح بیان ندارد

***

مسلمانان مرا وقتی دلی بود 

که با وی گفتمی هر مشکلی بود


3_ خبر جهت استرحام و برانگیختن رحم و شفقت:

چرا همی شکنی جان من ز سنگدلی  

دل ضعیف که باشد به نازکی چو زجاج


4_ خبر جهت برانگیختن مخاطب به کاری (به جای امر کردن):

صوفی بیا که آیینه صافی ست جام را   

تا بنگری صفای می و لعل فام را

***

ساقی بیار باده و با محتسب مگو   

انکار ما مکن که چنین جام جم نداشت


5_ توبیخ و ملامت و تنبیه:

بیار باده که رنگین کنیم جامه زرق  

که مست جام غروریم و نام هوشیاری ست

***

به هست و نیست مرنجان ضمیر و خوش می باش

که نیستی ست سرانجام هر کمال که هست


ب› انواع خبر از جهت حال مخاطب

 1_ خبر ابتدایی:

ز عشق ناتمام ما جمال یار مستغنی است 

به آب و رنگ و خال و خط چه حاجتست روی زیبا را

باغ مرا چه حاجت سرو و صنوبر است   

شمشاد خانه پرور ما از که کمتر است


2_ خبر طلبی:

حدیث آرزومندی که درین نامه ثبت افتاد 

همانا بی غلط باشد که حافظ داد تلقینم

***

خواهم از زلف بتان نامه گشایی کردن   

فکر دور است همانا که خطا می بینم


3_ خبر انکاری:

به خاک پای تو سوگند و نور دیده حافظ   

که بی رخ تو فروغ از چراغ دیده ندیدم

***

به گیسوی تو خوردم دوش سوگند 

که من از پای تو سر بر نگیرم

 

احوال مسند الیه

الف› ذکر یا حذف مسند الیه:

1_ ذکر مسند الیه:

تا دل هرزه گرد من رفت به چین زلف او    

زان سفر دراز خود عزم سفر نمی کند

***

آن سیه چرده که شیرینی عالم با اوست   

چشم می گون لب خندان دل خرم با اوست

 

2_ حذف مسند الیه:

1_2: مسند الیه ظرف زمان است و به قرینه معنوی حذف شده است:

صبح است ساقیا قدحی پر شراب کن      

دور فلک درنگ ندارد شتاب کن

***

صبح است و ژاله می چکد از ابر بهمنی   

ساقیا ز جای خیز و بده جام یکمنی


2_2: مسندالیه اسم اشاره است:

آن شب قدری که گویند اهل خلوت امشب است

یارب این تاثیر دولت در کدامین کوکب است


3_2: مسندالیه تعریف اضافه است:

المنته لله که در میکده بازست  

زآن رو که مرا بر در او رو به نیاز است 

***

گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد     

بسوختیم درین آرزوی خام و نشد

***

صحن بستان ذوق بخش و صحبت یاران خوشست

وقت گل خوش باد کز وی وقت میخواران خوشست

***

محمود را دمی که به آخر رسید عمر 

می داد جان به زاری و می گفت ایاز من


4_2: مسندالیه تعریف به موصول است:

آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند     

آیا بود که گوشه چشم به ما کنند


5_2: مسندالیه به صورت ضمیر است:

منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن    

منم که دیده نیالوده ام به بد دیدن

***

تویی آن گوهر یکدانه که در عالم قدس   

ذکر خیر تو بود حاصل تسبیح ملک


ب› معرفه یا نکره آوردن مسند الیه:

1_ معرفه آوردن مسند الیه:

ما به یغمان مست دل از دست داده ایم   

همراز عشق و هم نفس جام باده ایم

***

تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم  

تبسمی کن و جان بین که چون همی سپرم


2_ نکره آوردن مسندالیه:

زین آتش نهفته که در سینه من است    

خورشید شعله است که در آسمان گرفت


ج› تقدیم یا تاخیر مسند الیه:

مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید

که ز انفاس خوشش بوی کسی می آید

***

به جز خیال دهان تو نیست در دل تنگ    

که کس مباد چون من درپی خیال محال (در تصریح بر نفی عموم)

***

حلقه پیر مغان از ازلم در گوشست

بر همانیم که بودیم و همان خواهد بود

***

صوفی نهاد داد و سر حقه باز کرد 

بنیاد مکــــر با فلــک حقه باز کرد


 د› تعقید مسند الیه:

1_ تعقید مسند الیه بوسیله وصف آوردن برای آن:

سرشک من که ز طوفان نوح دست ببرد

ز لوح سینه نیارست نقش مهر تو شست

***

زاهد خلوت نشین دوش به میخانه شد

از سرپیمان گذشت ، با سرپیمانه شد


2_ تعقید مسندالیه از طریق تاکید آن:

همه کس طالب یارند ، چه هوشیار و چه مست  

همه جا خانه عشقست چه مسجد چه کنشت


3_ تعقید مسندالیه به اضافه:

آتش رخسار گل ، خرمن بلبل بسوخت

چهره خندان شمع، آفت پروانه شد


4_ تعقید مسندالیه به حال:

دوش می آمد و رخساره برافروخته بود 

تا کجا باز دل غمزه ای سوخته بود


5_ تعقید مسندالیه به شرط:

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را  

به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را

 

احوال مسند

الف› حذف یا ذکر مسند:

زاهد برو که طالع اگر طالع من است    

جامم به دست باشد و زلف نگار هم

***

ما عیب کس به مستی و رندی نمی کنیم

لعل بتان خوشست و می خوشگوار هم


ب› تقدیم یا تأخیر مسند:

عافیت می طلبد خاطرم ار بگذارد

غمزه ی شوخش و آن طره ی طرار دگر

***

راز سربسته ما بین که به دستان گفتند

هر زمان با دف و نی بر سر بازار دگر


ج› مقید آوردن مسند:

من سرگشته هم از اهل سلامت بودم      

دام را هم شکن طره ی هندوی تو بود

***

دل که از ناوک مژگان تو در خون می گشت 

باز مشتاق کمان خانه ی ابروی تو بود

***

ساقی ار باده از این دست به جام اندازد  

عارفان را همه در شرب مدام اندازد 

***

طایر دولت اگر باز گذاری بکند  

یار بازآید و با وصل برقراری بکند

  

انشاء

الف› امر:

1_ دعا:

یارب تو آن جوان دلاور نگاه دار      

کز تیر آه گوشه نشینان حذر نکر د

***

دوش می گفت که فردا بدهم کام دلت   

سببی ساز خدایا که پشیمان نشود


2_ آرزو:

ای کاش که بخت سازکاری می کرد  

با جور زمانه یار یاری می کرد

هرچند که هجران ثمر وصل بر آورد

دهقان جهان کاش که این تخم نکشتی


3_ استرحام:

فقیر و خسته به درگاهت آمدم رحمی 

که جز ولای تو نیست هیچ دست آویز

***

فاتحه ای چو آمدی بر سر خسته ای بخوان 

لب بگشا که می دهد لعل لبت به مرده جان


4_ تهدید:

زینهار از آب آن عارض که شیران را از آن

تشنه لب کردی و گردان را در آب انداختی

***

گفتم ای شام غریبان طره شبرنگ تو  

در سحرگاهان حذر کن چون بنالد این غریب

***

ای که در کوچه ی معشوقه ما می گذری  

بر حذر باش که سر می شکند دیوارش

***

ز دلگرمی حافظ بر حذر باش 

که دارد سینه ای چون دیگ جوشان


5_ ارشاد و راهنمایی:

باغبان گر پنج روزی صحبت گل بایدش

بر جفای خار هجران صبر بلبل بایدش

***

ای دل اندر بند زلفش از پریشانی منال

مرغ زیرک چون به دام افتد تحمل بایدش


6_ بیان عجز شنونده:

رواق منظر چشم من آشیانه توست   

کرم نما و فرود آ که خانه خانه توست


7_ تخییر:

بیا که رونق این کارخانه کم نشود 

به زهد همچو تویی یا به فسق همچو منی

***

ز تندباد حوادث نمی توان دیدن      

درین چمن که گلی بوده است یا سمنی


8_ استهزا و ریشخند:

برو از خانه گردون به در و نان مطلب    

کاین سیه کاسه در آخر بکشد مهمان را


9_ تعجب :

سوز دل بین که ز بس آتش اشکم دل شمع  

دوش بر من چو سر مهر چو پروانه بسوخت

***

درون پرده گل غنچه بین که می سازد   

ز بهر دیده خصم تو لعل پیکانی

***

بیا و از غبن این سالوسیان بین    

صراحی خون دل و بربط فروشان


ب› نهی:

1_ آرزو:

ستاره شب هجران نمی فشاند نور     

به بام قصر برآ و چراغ مه بر کن

***

مرو چو بخت من ای چشم مست یار بخواب

که در پی است ز هر سویت آه بیداری


2_ استرحام و جلب رحم و شفقت مخاطب:

راهم مزن ز وصف زلال خضر که من 

از جام شاه جرعه کش حوض کوثرم

***

به مردمی که دل دردمند حافظ را     

مزن به ناوک دل دوز مردم افکن چشم


3_ دعا:

روا مدار خدایا که در حریم وصال    

رقیب محرم و حرمان نصیب من باشد

***

دولت فقر خدایا به من ارزانی دار  

کاین کرامت سبب حشمت و تمکین من است


4_ توبیخ و سرزنش مخاطب:

عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت 

که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت

***

ناامیدم مکن از سابقه ی لطف ازل 

تو پس پرده چه دانی که که خوب است و که زشت


5_ تهدید و تحذیر مخاطب:

مژه سیاهت ار کرد به خون ما اشارت  

ز فریب او بیاندیش و غلط مکن نگارا

***

بر جهان تکیه مکن ور قدحی می داری

شادی زهره جبینان خور و نازک بدنان


6_ ارشاد و راهنمایی:

دلش به ناله میازار و ختم کن حافظ     

که رستگاری جاوید در کم آزاری ست

***

زنهار تا توانی اهل نظر میازار    

دنیا وفا ندارد ای نور هر دو دیده


ج› استفهام:

1_ انکار:

قرار و خواب ز حافظ طمع مدار ای دوست   

قرار چیست صبوری کدام و خواب کجا؟


2_ تعجب و شگفتی:

چه قیامت است جانا که به عاشقان نمودی  

دل و جان فدای رویت بنما عذار ما را

***

چه لطف بود که ناگاه رشحه قلمت    

حقوق خدمت ما عرضه کرد بر کرمت


3_ تحقیر و تمسخر:

کجاست ساقی مه روی که از سر مهر  

چو چشم مست خودش ساغر گران گیرد


 4_ ریشخند:

گفتما از دل دیوانه حافظ بی تو    

زیر لب خنده زنان گفت که دیوانه ی کیست

***

چو نقطه گفتمش اندر میان دایره آی       

به خنده گفت که حافظ این چه پرگاری ست


 5_ سرزنش:

مطربا مجلس انس است غزل خوان و سرود  

چند گویی که چنین رفت و چنان خواهد شد


6_ تعظیم و تکریم و بزرگداشت:

یارب این کعبه مقصود تماشاگه کیست   

که مغیلان طریقش گل و نسرین من است


سرپیوند تو تنها نه دل حافظ را

کیست آن کس سرپیوند تو در خاطر نیست


 7_ تنبیه و تذکر و هشدار:

رنج ما را که توان برد به یک گوشه چشم   

شرط انصاف نباشد که مداوا نکنی


 8_ بیان رنج و اندوه و تحسر:

چگونه شاد شود اندرون غمگینم          

به اختیار که از اختیار بیرون است

***

چگونه سر ز خجالت بر آورم بر دوست  

که خدمتی به سزا بر نیامد از دستم


 9_ تجاهل از امری:

ندانم نوحه قمری به طرف جویباران چیست

مگر او نیز همچون من غمی دارد شبان روزی

***

در خم زلف تو آن خال سیه دانی چیست 

نقطه دوده که در حلقه جیم افتادست

***

زلف مشکین تو در گلشن فردوست عذار   

چیست طاووس که در باغ نعیم افتادست


10_ تأیید:

 نه هفت هزار ساله شادی جهان 

که محنت هفت روزه غم می ارزد


 د› ندا:

1_ اغراء:

توانگرا دل درویش خود به دست آور  

که کان گوهر و گنج درم نخواهد ماند


 2_ تحسر و توجع:

ای دل شباب رفت و نچیدی گلی ز عیش   

پیرانه سر نکن هنری ننگ و نام را


3_ تذکر و یادآوری:

هشیار شو که مرغ چمن مست گشت هان 

بیدار شو که خواب عدم در پی است هی

***

در مکتب حقایق پیش ادیب عشق   

هان ای پسر بکوش که روزی پدر شوی


 4_ استغاثه و فریادخواهی:

دوشم نوید داد عنایت که حافظا      

بازآ که من به عفو گناهت ضمان شدم


 5_ تعجب و شگفتی:

آن سرزنش که کرد تورا دوست حافظا  

پیش از گلیم خویش مگر پا کشیده ای


 6_ تعظیم:

ای فروغ ماه حسن از روی رخشان شما 

آب روی خوبی از چاه زنخدان شما

***

ای که بر ماه از خط مشکین نقاب انداختی 

لطف کردی سایه ای بر آفتاب انداختی


 7_ تحقیر و خارداشت:

زبانت درکش ای حافظ زمانی

حدیث بی زبانان بشنو از نی


 هـ› تمنی و ترجی:

نقدها را بود آیا که عیاری گیرند     

تا همه صومعه داران پی کاری گیرند


 و› دعا:

می کند حافظ دعایی بشنو آمینی بگو         

روزی ما باد لعل شکر افشان شما

***

عمرتان باد و مراد ای ساقیان بزم جم   

گرچه جام ما پر نشد پر می به دوران شما

***

فرخنده باد طلعت خوبت که در ازل         

ببریدند بر قد سروت قبای ناز

***

گرچه از کوی وفا گشت به صد مرحله دور

دور باد آفت دور فلک ز جان و تنش

  

قصر یا حصر

الف› قصر موصوف بر صفت:

خوش آمد گل و زآن خوشتر نباشد

که در دستت بجز ساغر نباشد


ب › قصر صفت بر موصوف:

عرضه کردم دو جهان بر دل کار افتاده  

به جُز از عشق تو باقی همه فانی دانست

 

قصر و حصر با در نظر گرفتن مخاطب:

1_ قصر افراد:

می شد آن کس که جز او جان سخن کس نشناخت

من همی دیدم و از کالبدم جان می رفت


2_ قصر قلب:

آن که جز کعبه مقامش نبد از یاد لبت  

بر در میکده دیدم که مقیم افتادست


3_ قصر تعیین:

اعتمادی نیست بر کار جهان

بلکه بر گردون گردان نیز هم

عاشق از قاضی نترسد می بیار 

بلکه از یرغوی دیوان نیز هم

 

فصل و وصل

الف› مواضع وصل:

تو و تسبیح و مصلی و ره زهد و ورع   

من و میخانه و سالوس و ره دیر و کنشت

***

سالها دل طلب جام جم از ما می کرد 

و آنچه خود داشت ز بیگانه تمنی می کرد

***

بیدلی در همه احوال خدا با او بود     

او نمی دیدش و از دور خدایا می کرد


 ب› مواضع فصل:

می وزد از چمن نسیم بهشت

هان بنوشید دم به دم می ناب

 

ایجاز ، اطناب ، مساوات

الف› مساوات:

 اگر به زلف دراز تو دست ما نرسد   

گناه بخت پریشان و دست کوته ماست


 ب› ایجاز:

1_ ایجاز حذف:

گفتگوهاست در این راه که جان بگدازد  

هر کسی عربده ای این که مبین ، آن که مپرس


 2_ ایجاز قصر:

غلام همت آنم که زیر چرخ کبود  

ز هرچه رنگ تعلق پذیرد آزادست


 ج› اطناب:

1_ ایضاح بعد از ابهام:

از چار چیز مگذر گر عاقلی و زیرک   

امن و شراب بی غش معشوق و جای خالی


 2_ ذکر خاص پس از عام:

تو و تسبیح و مصلی و ره زهد و ورع   

من و میخانه و سالوس و ره دیر و کنشت


3_ تکرار:

بیا بیا که زمانی ز می خراب شویم

مگر رسیم به گنجی در این خراب آباد

***

بیا بیا که تو حور بهشت را رضوان

در این جهان ز برای دل رهی آورد


 4_ اعتراض:

نصیحت گوش کن جانا که از جان دوست تر دارند 

جوانان سعادتمند پند پیر دانا را

***

از ننگ چه گویی که مرا نام ز ننگ است 

وز نام چه پرسی که مرا ننگ ز نام است


 5_ تکمیل یا تتمیم طلب:

از روانبخشی عیسی نزنم دم هرگز     

زان که روح فزایی چو لبت ماهر نیست


تحقیق و پژوهش: مریم براتی

(گروه آموزشی "آواز قــو")

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.