اسناد خبری
احوال مسند الیه
احوال مسند
انشاء
قصر یا حصر
فصل و وصل
ایجاز، اطناب ، مساوات
اسناد خبری
الف› اغراض ادبی و زیباشناختی خبر
1_ خبر جهت بیان شادی و انبساط خاطر:
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی
آن شب قدر که این تازه براتم دادند
2_ خبر جهت اظهار درد و تاثر و اندوه بر امری:
هر شبنمی درین ره صد موج آتشین است
دردا که این معما شرح بیان ندارد
***
مسلمانان مرا وقتی دلی بود
که با وی گفتمی هر مشکلی بود
3_ خبر جهت استرحام و برانگیختن رحم و شفقت:
چرا همی شکنی جان من ز سنگدلی
دل ضعیف که باشد به نازکی چو زجاج
4_ خبر جهت برانگیختن مخاطب به کاری (به جای امر کردن):
صوفی بیا که آیینه صافی ست جام را
تا بنگری صفای می و لعل فام را
***
ساقی بیار باده و با محتسب مگو
انکار ما مکن که چنین جام جم نداشت
5_ توبیخ و ملامت و تنبیه:
بیار باده که رنگین کنیم جامه زرق
که مست جام غروریم و نام هوشیاری ست
***
به هست و نیست مرنجان ضمیر و خوش می باش
که نیستی ست سرانجام هر کمال که هست
ب› انواع خبر از جهت حال مخاطب
1_ خبر ابتدایی:
ز عشق ناتمام ما جمال یار مستغنی است
به آب و رنگ و خال و خط چه حاجتست روی زیبا را
باغ مرا چه حاجت سرو و صنوبر است
شمشاد خانه پرور ما از که کمتر است
2_ خبر طلبی:
حدیث آرزومندی که درین نامه ثبت افتاد
همانا بی غلط باشد که حافظ داد تلقینم
***
خواهم از زلف بتان نامه گشایی کردن
فکر دور است همانا که خطا می بینم
3_ خبر انکاری:
به خاک پای تو سوگند و نور دیده حافظ
که بی رخ تو فروغ از چراغ دیده ندیدم
***
به گیسوی تو خوردم دوش سوگند
که من از پای تو سر بر نگیرم
احوال مسند الیه
الف› ذکر یا حذف مسند الیه:
1_ ذکر مسند الیه:
تا دل هرزه گرد من رفت به چین زلف او
زان سفر دراز خود عزم سفر نمی کند
***
آن سیه چرده که شیرینی عالم با اوست
چشم می گون لب خندان دل خرم با اوست
2_ حذف مسند الیه:
1_2: مسند الیه ظرف زمان است و به قرینه معنوی حذف شده است:
صبح است ساقیا قدحی پر شراب کن
دور فلک درنگ ندارد شتاب کن
***
صبح است و ژاله می چکد از ابر بهمنی
ساقیا ز جای خیز و بده جام یکمنی
2_2: مسندالیه اسم اشاره است:
آن شب قدری که گویند اهل خلوت امشب است
یارب این تاثیر دولت در کدامین کوکب است
3_2: مسندالیه تعریف اضافه است:
المنته لله که در میکده بازست
زآن رو که مرا بر در او رو به نیاز است
***
گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد
بسوختیم درین آرزوی خام و نشد
***
صحن بستان ذوق بخش و صحبت یاران خوشست
وقت گل خوش باد کز وی وقت میخواران خوشست
***
محمود را دمی که به آخر رسید عمر
می داد جان به زاری و می گفت ایاز من
4_2: مسندالیه تعریف به موصول است:
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
آیا بود که گوشه چشم به ما کنند
5_2: مسندالیه به صورت ضمیر است:
منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالوده ام به بد دیدن
***
تویی آن گوهر یکدانه که در عالم قدس
ذکر خیر تو بود حاصل تسبیح ملک
ب› معرفه یا نکره آوردن مسند الیه:
1_ معرفه آوردن مسند الیه:
ما به یغمان مست دل از دست داده ایم
همراز عشق و هم نفس جام باده ایم
***
تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم
تبسمی کن و جان بین که چون همی سپرم
2_ نکره آوردن مسندالیه:
زین آتش نهفته که در سینه من است
خورشید شعله است که در آسمان گرفت
ج› تقدیم یا تاخیر مسند الیه:
مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید
که ز انفاس خوشش بوی کسی می آید
***
به جز خیال دهان تو نیست در دل تنگ
که کس مباد چون من درپی خیال محال (در تصریح بر نفی عموم)
***
حلقه پیر مغان از ازلم در گوشست
بر همانیم که بودیم و همان خواهد بود
***
صوفی نهاد داد و سر حقه باز کرد
بنیاد مکــــر با فلــک حقه باز کرد
د› تعقید مسند الیه:
1_ تعقید مسند الیه بوسیله وصف آوردن برای آن:
سرشک من که ز طوفان نوح دست ببرد
ز لوح سینه نیارست نقش مهر تو شست
***
زاهد خلوت نشین دوش به میخانه شد
از سرپیمان گذشت ، با سرپیمانه شد
2_ تعقید مسندالیه از طریق تاکید آن:
همه کس طالب یارند ، چه هوشیار و چه مست
همه جا خانه عشقست چه مسجد چه کنشت
3_ تعقید مسندالیه به اضافه:
آتش رخسار گل ، خرمن بلبل بسوخت
چهره خندان شمع، آفت پروانه شد
4_ تعقید مسندالیه به حال:
دوش می آمد و رخساره برافروخته بود
تا کجا باز دل غمزه ای سوخته بود
5_ تعقید مسندالیه به شرط:
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
احوال مسند
الف› حذف یا ذکر مسند:
زاهد برو که طالع اگر طالع من است
جامم به دست باشد و زلف نگار هم
***
ما عیب کس به مستی و رندی نمی کنیم
لعل بتان خوشست و می خوشگوار هم
ب› تقدیم یا تأخیر مسند:
عافیت می طلبد خاطرم ار بگذارد
غمزه ی شوخش و آن طره ی طرار دگر
***
راز سربسته ما بین که به دستان گفتند
هر زمان با دف و نی بر سر بازار دگر
ج› مقید آوردن مسند:
من سرگشته هم از اهل سلامت بودم
دام را هم شکن طره ی هندوی تو بود
***
دل که از ناوک مژگان تو در خون می گشت
باز مشتاق کمان خانه ی ابروی تو بود
***
ساقی ار باده از این دست به جام اندازد
عارفان را همه در شرب مدام اندازد
***
طایر دولت اگر باز گذاری بکند
یار بازآید و با وصل برقراری بکند
انشاء
الف› امر:
1_ دعا:
یارب تو آن جوان دلاور نگاه دار
کز تیر آه گوشه نشینان حذر نکر د
***
دوش می گفت که فردا بدهم کام دلت
سببی ساز خدایا که پشیمان نشود
2_ آرزو:
ای کاش که بخت سازکاری می کرد
با جور زمانه یار یاری می کرد
هرچند که هجران ثمر وصل بر آورد
دهقان جهان کاش که این تخم نکشتی
3_ استرحام:
فقیر و خسته به درگاهت آمدم رحمی
که جز ولای تو نیست هیچ دست آویز
***
فاتحه ای چو آمدی بر سر خسته ای بخوان
لب بگشا که می دهد لعل لبت به مرده جان
4_ تهدید:
زینهار از آب آن عارض که شیران را از آن
تشنه لب کردی و گردان را در آب انداختی
***
گفتم ای شام غریبان طره شبرنگ تو
در سحرگاهان حذر کن چون بنالد این غریب
***
ای که در کوچه ی معشوقه ما می گذری
بر حذر باش که سر می شکند دیوارش
***
ز دلگرمی حافظ بر حذر باش
که دارد سینه ای چون دیگ جوشان
5_ ارشاد و راهنمایی:
باغبان گر پنج روزی صحبت گل بایدش
بر جفای خار هجران صبر بلبل بایدش
***
ای دل اندر بند زلفش از پریشانی منال
مرغ زیرک چون به دام افتد تحمل بایدش
6_ بیان عجز شنونده:
رواق منظر چشم من آشیانه توست
کرم نما و فرود آ که خانه خانه توست
7_ تخییر:
بیا که رونق این کارخانه کم نشود
به زهد همچو تویی یا به فسق همچو منی
***
ز تندباد حوادث نمی توان دیدن
درین چمن که گلی بوده است یا سمنی
8_ استهزا و ریشخند:
برو از خانه گردون به در و نان مطلب
کاین سیه کاسه در آخر بکشد مهمان را
9_ تعجب :
سوز دل بین که ز بس آتش اشکم دل شمع
دوش بر من چو سر مهر چو پروانه بسوخت
***
درون پرده گل غنچه بین که می سازد
ز بهر دیده خصم تو لعل پیکانی
***
بیا و از غبن این سالوسیان بین
صراحی خون دل و بربط فروشان
ب› نهی:
1_ آرزو:
ستاره شب هجران نمی فشاند نور
به بام قصر برآ و چراغ مه بر کن
***
مرو چو بخت من ای چشم مست یار بخواب
که در پی است ز هر سویت آه بیداری
2_ استرحام و جلب رحم و شفقت مخاطب:
راهم مزن ز وصف زلال خضر که من
از جام شاه جرعه کش حوض کوثرم
***
به مردمی که دل دردمند حافظ را
مزن به ناوک دل دوز مردم افکن چشم
3_ دعا:
روا مدار خدایا که در حریم وصال
رقیب محرم و حرمان نصیب من باشد
***
دولت فقر خدایا به من ارزانی دار
کاین کرامت سبب حشمت و تمکین من است
4_ توبیخ و سرزنش مخاطب:
عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت
که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت
***
ناامیدم مکن از سابقه ی لطف ازل
تو پس پرده چه دانی که که خوب است و که زشت
5_ تهدید و تحذیر مخاطب:
مژه سیاهت ار کرد به خون ما اشارت
ز فریب او بیاندیش و غلط مکن نگارا
***
بر جهان تکیه مکن ور قدحی می داری
شادی زهره جبینان خور و نازک بدنان
6_ ارشاد و راهنمایی:
دلش به ناله میازار و ختم کن حافظ
که رستگاری جاوید در کم آزاری ست
***
زنهار تا توانی اهل نظر میازار
دنیا وفا ندارد ای نور هر دو دیده
ج› استفهام:
1_ انکار:
قرار و خواب ز حافظ طمع مدار ای دوست
قرار چیست صبوری کدام و خواب کجا؟
2_ تعجب و شگفتی:
چه قیامت است جانا که به عاشقان نمودی
دل و جان فدای رویت بنما عذار ما را
***
چه لطف بود که ناگاه رشحه قلمت
حقوق خدمت ما عرضه کرد بر کرمت
3_ تحقیر و تمسخر:
کجاست ساقی مه روی که از سر مهر
چو چشم مست خودش ساغر گران گیرد
4_ ریشخند:
گفتما از دل دیوانه حافظ بی تو
زیر لب خنده زنان گفت که دیوانه ی کیست
***
چو نقطه گفتمش اندر میان دایره آی
به خنده گفت که حافظ این چه پرگاری ست
5_ سرزنش:
مطربا مجلس انس است غزل خوان و سرود
چند گویی که چنین رفت و چنان خواهد شد
6_ تعظیم و تکریم و بزرگداشت:
یارب این کعبه مقصود تماشاگه کیست
که مغیلان طریقش گل و نسرین من است
سرپیوند تو تنها نه دل حافظ را
کیست آن کس سرپیوند تو در خاطر نیست
7_ تنبیه و تذکر و هشدار:
رنج ما را که توان برد به یک گوشه چشم
شرط انصاف نباشد که مداوا نکنی
8_ بیان رنج و اندوه و تحسر:
چگونه شاد شود اندرون غمگینم
به اختیار که از اختیار بیرون است
***
چگونه سر ز خجالت بر آورم بر دوست
که خدمتی به سزا بر نیامد از دستم
9_ تجاهل از امری:
ندانم نوحه قمری به طرف جویباران چیست
مگر او نیز همچون من غمی دارد شبان روزی
***
در خم زلف تو آن خال سیه دانی چیست
نقطه دوده که در حلقه جیم افتادست
***
زلف مشکین تو در گلشن فردوست عذار
چیست طاووس که در باغ نعیم افتادست
10_ تأیید:
نه هفت هزار ساله شادی جهان
که محنت هفت روزه غم می ارزد
د› ندا:
1_ اغراء:
توانگرا دل درویش خود به دست آور
که کان گوهر و گنج درم نخواهد ماند
2_ تحسر و توجع:
ای دل شباب رفت و نچیدی گلی ز عیش
پیرانه سر نکن هنری ننگ و نام را
3_ تذکر و یادآوری:
هشیار شو که مرغ چمن مست گشت هان
بیدار شو که خواب عدم در پی است هی
***
در مکتب حقایق پیش ادیب عشق
هان ای پسر بکوش که روزی پدر شوی
4_ استغاثه و فریادخواهی:
دوشم نوید داد عنایت که حافظا
بازآ که من به عفو گناهت ضمان شدم
5_ تعجب و شگفتی:
آن سرزنش که کرد تورا دوست حافظا
پیش از گلیم خویش مگر پا کشیده ای
6_ تعظیم:
ای فروغ ماه حسن از روی رخشان شما
آب روی خوبی از چاه زنخدان شما
***
ای که بر ماه از خط مشکین نقاب انداختی
لطف کردی سایه ای بر آفتاب انداختی
7_ تحقیر و خارداشت:
زبانت درکش ای حافظ زمانی
حدیث بی زبانان بشنو از نی
هـ› تمنی و ترجی:
نقدها را بود آیا که عیاری گیرند
تا همه صومعه داران پی کاری گیرند
و› دعا:
می کند حافظ دعایی بشنو آمینی بگو
روزی ما باد لعل شکر افشان شما
***
عمرتان باد و مراد ای ساقیان بزم جم
گرچه جام ما پر نشد پر می به دوران شما
***
فرخنده باد طلعت خوبت که در ازل
ببریدند بر قد سروت قبای ناز
***
گرچه از کوی وفا گشت به صد مرحله دور
دور باد آفت دور فلک ز جان و تنش
قصر یا حصر
الف› قصر موصوف بر صفت:
خوش آمد گل و زآن خوشتر نباشد
که در دستت بجز ساغر نباشد
ب › قصر صفت بر موصوف:
عرضه کردم دو جهان بر دل کار افتاده
به جُز از عشق تو باقی همه فانی دانست
قصر و حصر با در نظر گرفتن مخاطب:
1_ قصر افراد:
می شد آن کس که جز او جان سخن کس نشناخت
من همی دیدم و از کالبدم جان می رفت
2_ قصر قلب:
آن که جز کعبه مقامش نبد از یاد لبت
بر در میکده دیدم که مقیم افتادست
3_ قصر تعیین:
اعتمادی نیست بر کار جهان
بلکه بر گردون گردان نیز هم
عاشق از قاضی نترسد می بیار
بلکه از یرغوی دیوان نیز هم
فصل و وصل
الف› مواضع وصل:
تو و تسبیح و مصلی و ره زهد و ورع
من و میخانه و سالوس و ره دیر و کنشت
***
سالها دل طلب جام جم از ما می کرد
و آنچه خود داشت ز بیگانه تمنی می کرد
***
بیدلی در همه احوال خدا با او بود
او نمی دیدش و از دور خدایا می کرد
ب› مواضع فصل:
می وزد از چمن نسیم بهشت
هان بنوشید دم به دم می ناب
ایجاز ، اطناب ، مساوات
الف› مساوات:
اگر به زلف دراز تو دست ما نرسد
گناه بخت پریشان و دست کوته ماست
ب› ایجاز:
1_ ایجاز حذف:
گفتگوهاست در این راه که جان بگدازد
هر کسی عربده ای این که مبین ، آن که مپرس
2_ ایجاز قصر:
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
ز هرچه رنگ تعلق پذیرد آزادست
ج› اطناب:
1_ ایضاح بعد از ابهام:
از چار چیز مگذر گر عاقلی و زیرک
امن و شراب بی غش معشوق و جای خالی
2_ ذکر خاص پس از عام:
تو و تسبیح و مصلی و ره زهد و ورع
من و میخانه و سالوس و ره دیر و کنشت
3_ تکرار:
بیا بیا که زمانی ز می خراب شویم
مگر رسیم به گنجی در این خراب آباد
***
بیا بیا که تو حور بهشت را رضوان
در این جهان ز برای دل رهی آورد
4_ اعتراض:
نصیحت گوش کن جانا که از جان دوست تر دارند
جوانان سعادتمند پند پیر دانا را
***
از ننگ چه گویی که مرا نام ز ننگ است
وز نام چه پرسی که مرا ننگ ز نام است
5_ تکمیل یا تتمیم طلب:
از روانبخشی عیسی نزنم دم هرگز
زان که روح فزایی چو لبت ماهر نیست
تحقیق و پژوهش: مریم براتی
(گروه آموزشی "آواز قــو")