آشنای دیروز... گمشده ی فردا _ آرتا رحیمی

آشنای دیروز... گمشده ی فردا _ آرتا رحیمی

روز نگاری های یک پاپَتیِ تنها
آشنای دیروز... گمشده ی فردا _ آرتا رحیمی

آشنای دیروز... گمشده ی فردا _ آرتا رحیمی

روز نگاری های یک پاپَتیِ تنها

کسی نشناخت... _ استاد حسین منزوی

شاعر! تو را زین خیلِ بی دردان، کسی نشناخت

تو مشکلی و هرگزت آسان، کسی نشناخت

کُنج خرابت را بسی تَسخَر زدند امّا

گنج تو را، ای خانه ی ویران کسی نشناخت

جسم تو را تشریح کردند از برای هم

امّا تو را ای روح سرگردان! کسی نشناخت

آری تو را، ای گریۀ پوشیده در خنده!

و آرامش آبستن طوفان! کسی نشناخت

زین عشق وَرزان نسیم و گُلشنَت، نَشگِفت

کای گِردبادِ بی سر و سامان! کسی نشناخت

وَز دوستداران بزرگ کفر و دینت نیز

ای خود تو هم یزدان و هم شیطان! کسی نشناخت

گفتند: این دون است و آن والا، تو را، امّا

ای لحظه ی دیدار جسم و جان! کسی نشناخت

با حکم مرگت روی سینه، سال های سال

آنجا، تو را در گوشه ی یُمگان، کسی نشناخت

فریاد نایت را و بانگ شِکوه هایت را،

ای طالع و نامِ تو ناهمخوان! کسی نشناخت

بی شک تو را در روز قتل عام نیشابور

با آن دریده سینه ی عرفان، کسی نشناخت

با جوهرِ شعرِ تو، چون نامِ تو برّنده!

ذات تو را ای جوهر برّان! کسی نشناخت

روزی که می خواندی: مخور می، محتسب تیز است!

لحن و نوایت را در آن سامان، کسی نشناخت

وقتی که می کَندند از تن، پوستت را نیز

بی شک تُرا زآن پوستین پوشان، کسی نشناخت

چون می شدی مَخنوق از آن مستان، تو را ای تو،

خاتون شعر و بانوی ایمان! کسی نشناخت

آن دَم که گفتی: باز گَرد ای عید! از زندان

خشم و خروشت را در آن زندان، کسی نشناخت

چون رازِ دل با غار می گفتی تو را، هم نیز،

ای شهریار شهر سنگستان، کسی نشناخت

حتّی تو را در پیش روی جوخه ی اعدام

جز صبحگاه خونی میدان، کسی نشناخت

هر کس رسید از عشق وَرزیدن به انسان گفت

امّا تو را، ای عاشق انسان! کسی نشناخت

استاد حسین منزوی

صدای شاعر را دانلود کنید

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.