-
صرفِ فعلِ " رفتن"
سهشنبه 17 مهر 1403 19:18
نوبت من شده بود که معلم گفت: صرف کن رفتن را و شروع کردم من: رفتم، رفتی، رفت... و سکوتی سخت همه جا را پر کرد سردی احساسش فاصله را رو کرد آری رفت و من اکنون تنها ماندم... شادی ام غارت شد... من شکستم در خود سهم من غربت شد من دچارش بودم. بغض یک عادت شد خاطرات سبزش روی قلبم حک شد و رفت. اشک من جاری شد صرفِ فعلِ...
-
گفتم و گفتا...
شنبه 14 مهر 1403 20:49
گفتم که روی خوبت،از من چرا نهان است؟ گفتا تو خود حجابی ، ورنه رخم عیان است گفتم که از که پرسم ، جانا نشان کویت ؟ گفتا نشان چه پرسی،آن کوی بی نشان است گفتم مرا غم تو ، خوشتر ز شادمانی گفتا که در ره ما ، غم نیز شادمان است گفتم که سوخت جانم، از آتش نهانم گفتا آن که سوخت او را، کی ناله یا فغان است گفتم فراغ تا کی؟گفتا که...
-
دیگران هیچ وقت نمی فهمند
شنبه 14 مهر 1403 20:39
می ترسم از روزی که کافه ها نیز برایم ورود ممنوع نشان دهند... حق دارند... کافه جای کسانی مثل من نیست... کافه جای همان دو نفره هاست... برای اعصاب خودم هم بهتر است... به جایش می نشینم در اتاق... صدای موزیک فلامنکو را تا آخر می برم... سیگار می کشم... گریه می کنم... مست می شوم... و خون بالا می آورم... البته دیگران هیچ وقت...
-
مقاومت
شنبه 14 مهر 1403 20:31
فاصــلـه ات را بـا مـن رعــایــت کــن! مــن بــی جـنـبـه تـر از آنــم کـه در بـرابـر وفــور عـطـر تــو مـقــاومـت کـنــم...!
-
دخترک خواب فروش
شنبه 14 مهر 1403 20:21
من دخترک خواب فروشم من آنقدر ها هم فقیر نیستم. آه در بساط دارم و آشفتگی هم... من دختر خواب فروشم دست هایم همیشه عرق دارد. هر ماه عطر ماندگی می خرم. قدم هایم از اتاق تا آشپزخانه لاک پشتی لی لی می کند. و صدایم، ... سکوت و صدایم خروس بی محل، نگاهم فانوسی است... کم فروغ. باران... نیمکت... تنهایی ساحل... دریا... چند تا...
-
لعنتی...!
شنبه 14 مهر 1403 20:19
شاید آرام تــر می شدم فقــط و فقــط... اگر می فهمیدی، حرفهایم به همین راحتــــی که می خوانی نوشته نشده اند لعنتی! لعنت به تمام بی تو بودن ها لعنت به تمام قاب های عکس لعنت به تمام خاطره های رنگی که جایشان گذاشتی لعنت به تو لعنتی...!
-
یکی که نبود...
شنبه 14 مهر 1403 20:17
هیچ قصه گویی نیست که داستانش این گونه آغاز شود: که یکی بود، دیگری هم بود. همه با هم بودند و ما اسیر این قصه کهن، برای بودن یکی، یکی را نیست می کنیم؛ از دارایی، از آبرو، از هستی. انگار که بودنمان وابسته نبودن دیگری ست... هیچ کس نمی داند، جُز ما...! هیچ کس نمی فهمد جُز ما...! و آن کس که نمی داند و نمی فهمد، ارزشی ندارد،...
-
چرا موسیقی دان نشدم (2)
جمعه 13 مهر 1403 19:28
بخش دوم: ویلن ابوالفضل، مى گم بهتر که عوده نشد چطور مگه؟ آخه، یه کاست عود خالى گوش کردم دیدم صداش صداى من نیست، با روحم جور نبود . شش ماهى از خریدن عود بى مصرف گذشته بود. من هنوز زخمى خنجرى بودم که حسن ارزون فروش بهم زده بود و سعى مى کردم به شکل هاى مختلف خودم رو تسلى بدم. مادرم ساز رو با میخ کوبیده بود به دیوار خونه...
-
چرا موسیقی دان نشدم (1)
جمعه 13 مهر 1403 19:23
بخش اول: عود من که الآن دارم این قصه رو می نویسم می تونستم یه نوازنده خوب درجه دو باشم و کلی با زندگی ام حال کنم اگه ب خت و اقبال ازم رو بر نمی گردوند. ماجرا بر می گرده به بیست و سه سال پیش وقتی نوزده سالم بود، تازه رفته بودم دانشگاه هنر و شور حالی داشتم. می دونستم که می خوام نوازنده بشم و برم توی دنیای موسیقی ولی نمی...
-
مردی که خوابهایش را در جیبش گذاشته بود
پنجشنبه 12 مهر 1403 20:12
_ بیا پایین! کلمهها مثل سنگ سخت بودند و به شیشهها میخوردند. «راننده» صدا را میشنید. اما اگر میخواست هم نمیتوانست پایین بیاید. بعدِ این همه سال، چاق شده بود و ورم کرده بود و گوشتها و چربیهای تنش، لایهلایه روی هم تلنبار شده بود و سرها و دستهای بیشماری از بدنش بیرون روییده بود. _ بیا پایین! کلمهها رنج بودند و...
-
آخرین رفیق
چهارشنبه 11 مهر 1403 21:06
دوباره من... دوباره شب... دوباره تنهایی... و سیگاری که سر و تَه روشنش کردم!! می بینی؟؟ آخرین رفیقم را به اشتباه سوزاندم؟!
-
وابسته
چهارشنبه 11 مهر 1403 21:00
می آیی... در "وا" می شود... می روی... در "بسته" می شود... می بینی! حتّی در هم "وابسته" می شود ...!
-
پله ها را مواظب باش مرضیه
سهشنبه 10 مهر 1403 13:18
پله ها را مواظب باش مرضیه گاهی خودت را جای نرده ها بگذار چقدر باید کش بیایند که این پنج طبقه را همراهی ات کنند اما به در که می رسی کسانی هستند که نمی خواهند به خانه برگردی می دانم از جنگ نمی ترسی با آنکه خانه را آواره ی شهری دور کرد اما پله ها را مواظب باش مرضیه! چراغ های شهر را سالهاست به آسمان برده اند قصد بدی...
-
داستانی واقعی، کوتاه و آموزنده
دوشنبه 9 مهر 1403 19:09
در روز اول سال تحصیلى، خانم تامپسون معلّم کلاس پنجم دبستان وارد کلاس شد و پس از صحبت هاى اولیه، مطابق معمول به دانش آموزان گفت که همه آن ها را به یک اندازه دوست دارد و فرقى بین آنها قائل نیست. البته او دروغ می گفت و چنین چیزى امکان نداشت. مخصوصاً این که پسر کوچکى در ردیف جلوى کلاس روى صندلى لم داده بود به نام "...
-
فواید گاو بودن!
دوشنبه 9 مهر 1403 18:12
معلمی از دانش آموزانش خواست: "فواید گاو بودن" را بنویسند و نوشته ای که در زیر می خوانید تمام و کمال انشای آن دانش آموز است: با سلام خدمت معلم عزیزم و عرض تشکر از زحمات بی دریغ اولیاء و مربیان مدرسه که در تربیت ما بسیار زحمت می کشند و اگر آنها نبودند معلوم نبود ما الآن کجا بودیم. اکنون قلم به دست می گیرم و...
-
ما به محیط مان عادت می کنیم
دوشنبه 9 مهر 1403 17:28
یک دانشجوی افغانی می گفت: زمان تحصیلم در سوئیس با یکی از اساتید دانشگاهمون رفتیم کافه ی نزدیک دانشگاه تا قهوه بخوریم. حرف از حکومت و اوضاع بد افغانستان شد که استادم حرف جالبی زد که همواره توی ذهنم نقش بست. استادم گفت: فکر نکن برای کشورها قرعه کشی کرده اند و مردم سوئیس به خاطر شانس خوب این حکومت گیرشون اومده و مردم...
-
─═ঊঈ پسرِ مقدّس ঈঊ═─ / تلخ منم...!
شنبه 7 مهر 1403 18:09
تلخ منم همچون چای سرد که نگاهش کرده باشی ساعات طولانی و ننوشیده باشی تلخ منم چای یخ که هیچ کس ندارد هوساش ر ا ─═ ঊঈ پسر ِ مقدّس ঈঊ ═─
-
─═ঊঈ پسرِ مقدّس ঈঊ═─ / این حوالی نیا...
شنبه 7 مهر 1403 18:00
این حوالی نیا پایت زخمی می شود اینجا چیزهای زیادی شکسته! بغض ... غرور... دل...! ─═ ঊঈ پسر ِ مقدّس ঈঊ ═─
-
شرایط عجیب همسرم برای طلاق (داستان کوتاه)
سهشنبه 3 مهر 1403 18:16
با به اشتراک گذاشتن این داستان شاید بتوانید زندگی زناشویی خیلیها را نجات دهید! وقتی آن شب از سر کار به خانه برگشتم، همسرم داشت غذا را آماده میکرد، دست او را گرفتم و گفتم، باید چیزی را به تو بگویم. او نشست و به آرامی مشغول غذا خوردن شد. غم و ناراحتی توی چشمانش را خوب میدیدم. یکدفعه نفهمیدم چطور دهانم را باز کردم....
-
حساسیت فصلی...
دوشنبه 2 مهر 1403 16:36
نمی دانم چرا چشمانم گاهی بی اختیار خیس می شوند می گویند: حساسیت فصلی ست... آری؛ من به فصل فصل این دنیای بی تو حساسم...!
-
جلوی پارتی بازی را گرفته اند...!
دوشنبه 2 مهر 1403 16:15
بدجنس ها خورده شیشه ندارند خورده سنگ دارند فرشته ی خلافکار چشم خدا را دور دید خاکها را الک نکرد پیامبران حاصل پارتی بازی فرشته هایی هستند که در سفالگری خداکار می کنند تقصیر ما نیست که دیگر پیامبری نمی آید جلوی پارتی بازی را گرفته اند!
-
انتظار...
یکشنبه 1 مهر 1403 06:19
رویاهایم را بارور می کند این پتوی در انتظار تو از هوش رفته ام تختم هنوز به یاد تو آواز قیج قیجش به راه است نوازش مداوم و خیالی ات دست این موها را برای هر بالشی رو کرده کجایی که هر چه پرهای این بالش را قیچی می کنم بی فایده ست...!
-
دوست دارم که کمی حرف برایت بزنم
شنبه 31 شهریور 1403 08:26
مه و خورشید و فلک مسجد و میخانه و مست گفته بودند... که امشب شب دیدار تو هست نان هر باعث این فاصله آجر شده است شهر از شایعه ی آمدنت پر شده است آمدی باز... بگو پیش دلم می مانی؟ دل من خون شده از دست خودم... می دانی؟ ما که جان را به تمنای شکفتن دادیم پس به عریانی پائیز چرا تن دادیم؟ شب دیدار رسیده است.... صدایت بزنم؟ دوست...
-
آن روز که سهراب نوشت
شنبه 31 شهریور 1403 08:01
شاید آن روز که سهراب نوشت: تا شقایق هست زندگی باید کرد خبری از دل پر درد گل یاس نداشت باید اینگونه نوشت: هر گلی هم باشی... چه شقایق ،چه گل میخک و یاس زندگی اجباری ست زندگی در گرو خاطره هاست... خاطره بر اثر فاصله هاست... فاصله تلخ ترین خاطره هاست
-
تو را یافته ام
شنبه 31 شهریور 1403 07:45
آن نگاهی که تو را باور کرد آن سکوتی که تو را خوب شنید آن شمیمی که مرا شیدا کرد همه در خاطر من جا مانده تو همانی که من او را از دور از پس خاطره هایی دشوار در میان شب و تنهایی خویش دیده ام... می شناسم نفس گرم تو را...! رنگ تو قرمز دلخواه من است نازنینم زیر پرچین نگاهت فرصتی یافته ام فرصت ناب پذیرایی خویش دیگر از غصه چه...
-
حرف های درِ گوشی
جمعه 30 شهریور 1403 10:11
توی مراحلِ اول تو فقط عاشق میشی. حسابی عاشق میشی. اونقد که دوست داری کرهیِ زمین رو به اسم طرف کنی. اونقد که دوست داری شیرجه بزنی تو طرف، تو دستاش، تو روحش. دوست داری میلیونها ساعت نگاش کنی، اما دوست نداری واسه یه لحظه، حتی یه لحظه بهش دست بزنی، دوست نداری لمسِش کنی، دوست نداری باهاش بخوابی... فقط آدمای کمی، آدمای...
-
پیوند تفاوت ها (نامه ی عاشقانه ی ماهاتما گاندی)
جمعه 30 شهریور 1403 09:42
"مثنوی زیر ملهم شده از خطابه ی گاندی به معشوقش می باشد، که بر گرفته از صفحه ی شخصی استاد آرتا رحیمی می باشد. چرا که مسئله ی "پیوندِ تفاوت ها" برای بنده بسیار مهم نمود." با سپاس از شما _ دکتر علی نهاوندی چندی پیش در صفحه ی فیسبوک " نامه ی عاشقانه ی ماهاتما گاندی " (رهبر فقید انقلاب هند) را...
-
سگ بودن در ادبیات فارسی
سهشنبه 27 شهریور 1403 05:13
سگ بودن در ادبیات فارسی و عرفانی نوعی مطیع محض بودن است. سگ نماد وابستگی است. در ادبیات عرفانی سگ بودن چیز خوبی است . سحر آمدم به کویت به شکار رفته بودی تو که سگ نبرده بودی به چه کار رفته بودی ؟ عراقی گوید : همه شب نهاده ام سر چو سگان بر آستانت که رقیب در نیاید به بهانۀ گدایی مولوی گوید : جان ما همچون سگانِ کوی او...
-
ما همه فاحشه ایم...!
یکشنبه 25 شهریور 1403 02:37
گریس: تو فکر کردی من یک زنِ فاحشه ام؟! تامی: همه ی ما فاحشه ایم گریس...! فقط بخش های مختلفی از بدنمون رو می فروشیم. یکی فکرشو... یکی شعورشو... و یکی انسانیّتش رو...
-
بوی بهشت
یکشنبه 25 شهریور 1403 02:31
هیچ کس این را نمی داند بوی بهشت درست از پشت گردنش می آید.
-
همیشه پای یک "زن" در میان است!
شنبه 24 شهریور 1403 23:47
زن وجود دارد روح دارد قدرت جسارت پا به پای یک مرد ، زور دارد عشق اشک نیاز محبت یک دنیا آرزو دارد زن ... همیشه ... همه جا ... حضور دارد و اگر تمام اینها یادت رفت تنها یک چیز را به خاطر داشته باش که هنوز هیچ مردی پیدا نشده که بخواهد در ایران جایِ یک زن باشد...!
-
راحت باش و بگو...!
شنبه 24 شهریور 1403 23:42
سر به گوش من بگذار و بگو: دوستت دارم. از چه می ترسی...؟! فردا دوباره می توانی انکار کنی!
-
تخت خواب لعنتی!
شنبه 24 شهریور 1403 04:23
تمام زمین را بی تو نمی خواهم چه برسد به مساحت این تخت خواب لعنتی!
-
ساعات دلتنگی / سه
شنبه 24 شهریور 1403 04:04
سخت است میان هِق هِق شبانه ات نفس کم بیاوری! و او به عشق جدیدش بگوید: نـفـس...!
-
هی.. فلانی!
شنبه 24 شهریور 1403 04:01
هی فلانی... عاشقانه های مرا به خودت نگیر! مخاطب من... معشوقه ایست که وجودش را به دنیایی نمی دهم...
-
ما نسلِ ...
شنبه 24 شهریور 1403 03:59
ما نسلِ بوسه های خیابانی... نسلِ خوابیدن با اس ام اس... نسلِ درد و دل با غریبه های مجازی... نسلِ جمله های کوروش و شریعتی... نسلِ کادوهای یواشکی... نسلِ ترس از چراغ های گردان... نسلِ...
-
درست ترکشان کنید / ساعات دلتنگی 2
پنجشنبه 22 شهریور 1403 05:26
ترک کردن ِ آدمها هم آدابی دار د! اگر آداب ِ ماندن نمی دانید لااقل... درست ترکشان کنید تا تَرَک برندارند...
-
تو با نگاهی...
پنجشنبه 22 شهریور 1403 05:22
موریانه ها ساعت ها تلاش می کنند شاید هم روزها و حتّی سالهای متمادی تا پایه های یک صندلی چوبی قدیمی را ... تــــــــو... تو با... نگاهی ... تخته های نداشته ی مرا هم جویدی!
-
بوسه از لبش می چکید
پنجشنبه 22 شهریور 1403 05:17
امروز زنی را دیدم که بوسه از لبش میچکید! خدا را شکر پس/ هنوز مردی است که عاشقانه می بارد...!
-
ساعات دلتنگی / یک
دوشنبه 19 شهریور 1403 12:47
دوباره عاشقت شدم، دوباره عاشقش شدی تو خنده می کنی و من، دوباره آه می کشم داوود قره جه لو
-
نمی بوید... نمی بوسد!
دوشنبه 19 شهریور 1403 07:17
چه حریصانه مرا بوسیدی و چه وحشیانه رَختم را دریدی و من چه عاشقانه دست بر هوسهایت کشیدم اما کاش می فهمیدی که زن تا عاشق نباشد نمی بوسد...! نمی بوید...! و تسلیم نمی کند رویاهای عریانی اش را ...!
-
آشناترین غریبه
دوشنبه 19 شهریور 1403 07:12
دو عاشق از هم جدا می شوند: دیگر نمی توانند مثل قبل صمیمی باشند؛ چون به قلب همدیگر زخم زد ند... نمی توانند دشمن همدیگر باشند! چون زمانی عاشقِ یکدیگر بودند... تنها می توانند آشناترین غریبه برای همدیگر باشند... فقط همین!
-
از ته به سر بخوانید
دوشنبه 19 شهریور 1403 07:06
نوشت "قَم حا "... همه به او خندیدند! گریست... گفت به "غم ها "یم نخندید... که هر جور نوشته شود درد دارد! نخندید... از ته به سر بخوانید تا من ِ آن روزها را بشناسی
-
تو ماه را دوست داری
یکشنبه 18 شهریور 1403 06:41
شـــورِ هسـتی _ دانلود
-
بیچاره فیل من...!
یکشنبه 18 شهریور 1403 06:27
بی چاره فیل من به خاطر تو نفرینش کردم طفلک آلزایمر گرفته ! دیگر یاد هندوستان نمی کند .
-
مرا از شعرهایم بالا بِکش
یکشنبه 18 شهریور 1403 06:21
چشمهایم راه عاشقی را در صفحه ی سفید کاغذ از بَر شده اند از بس عاشقانه هایم را برایت خوانده اند... لبهایم مز ه ی ته ِ مداد گرفته اند از بس هاج و واج شعرهای تلخم را مزمزه کرده اند... انگشتانم پینه بسته اند از بس نوشتم و خبری از تو نشد... فرسوده گی ِ مفرط گرفته ام در پای دیوار ِ انتظار... طنابی شو و مرا از شعرهایم بالا...
-
به بودن ها، دیر عادت کن!
یکشنبه 18 شهریور 1403 06:07
بــه بـــــودن هـــا ، دیـــر عـــادت کن! و بــه نبــودن هـا ، زو د ... آدم هــا ، نـبودن را بهـتر بلـدنـــ د...!
-
شور هستی
یکشنبه 18 شهریور 1403 05:58
شور هستی / با صدای سحر محمّدی دانلود فایل صوتی / دانلود
-
یک نگاه حتی حرامم باد!
پنجشنبه 15 شهریور 1403 03:09
لمس تن تو شهوت است و گناه... حتی اگر خدا عقدمان را ببندد... داغی لبت،جهنم من است حتی اگر فرشتگان سرود نیکبختی بخوانند... هم آغوشی با تو، هم خوابگی چرک آلودی ست... حتی اگر خانه ی خدا خوابگاهمان باشد... فرزندمان، حرام نطفه ترین کودک زمین است حتی اگر من مریم باشم و تو روح القدوس حتی اگر هزار سال عاشق تو باشم، یک بوسه......
-
قصه ی هزار و یک شب
پنجشنبه 15 شهریور 1403 02:51
به پهلو که بخوابی، دنیا تمام می شود؛ بهشت آغاز... به پهلو که بخوابی پُل صراط می شود درست جایی میان نوازش لب های من بر چشمان تو... صُبح من می مانم و بوی تنت که روی پوست تنم جا مانده، اکنون وقت عشق بازی دوباره و هزار باره است! و من به بوی بدنت دل می بازم با تمام حضورم لمس می کنم ضربان مردانگی ات را هر چه باشد همه می...