آشنای دیروز... گمشده ی فردا _ آرتا رحیمی

آشنای دیروز... گمشده ی فردا _ آرتا رحیمی

روز نگاری های یک پاپَتیِ تنها
آشنای دیروز... گمشده ی فردا _ آرتا رحیمی

آشنای دیروز... گمشده ی فردا _ آرتا رحیمی

روز نگاری های یک پاپَتیِ تنها

ﻭﺍﻋﻈﯽ ﮔﻔﺘﺎ ﮐﻪ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺗﻮ ﮐﻮ؟

ﻭﺍﻋﻈﯽ ﮔﻔﺘﺎ ﮐﻪ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺗﻮ ﮐﻮ؟

ﮔﻔﺘﻤﺶ ﺁﻧﺠﺎ ﮐﻪ ﺣﺮﻑ ﺯﻭﺭ ﻧﯿﺴﺖ

ﮔﻔﺖ ﺩﻭﺭﯼ ﺍﺯ ﺣﻘﯿﻘﺖ، ﺑﺎﺯﮔﺮﺩ

ﮔﻔﺘﻤﺶ ﺭﺍﻩ ﺣﻘﯿﻘﺖ، ﺩﻭﺭ ﻧﯿﺴﺖ

ﮔﻔﺖ ﺗﻮﺑﻪ ﮐﻦ ﺑﯿﺎ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻣﻦ

ﮔﻔﺘﻤﺶ ﺍﻓﺴﻮﺱ، ﭼﺸﻤﻢ ﮐﻮﺭ ﻧﯿﺴﺖ

ﮔﻔﺖ ﺩﺭ ﺗﮑﯿﻪ ﺟﺎﯾﺖ ﺧﺎﻟﯽ ﺍﺳﺖ

ﮔﻔﺘﻤﺶ ﺗﯿﺮﻩ ﺍﺳﺖ ﺁﻧﺠﺎ ﻧﻮﺭ ﻧﯿﺴﺖ

ﮔﻔﺖ ﭘﺎﯼ ﻣﻨﺒﺮ ﻣﻦ ﻧﮑﺘﻪ ﻫﺎﺳﺖ

ﮔﻔﺘﻤﺶ ﺍﻓﺴﻮﺱ ﺯﯾﺮﺍ ﺳﻮﺭ ﻧﯿﺴﺖ

ﮔﻔﺖ ﻗﺮﺁﻥ ﺭﺍ ﮐﻨﻢ ﺗﻔﺴﯿﺮ، ﻣﻦ

ﮔﻔﺘﻤﺶ ﺟﻬﻞ ﻭ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺟﻮﺭ ﻧﯿﺴﺖ

ﮔﻔﺖ ﺩﻭﺭﻩ ﮐﻦ ﻣﻔﺎﺗﯿﺢ ﺍﻟﺠﻨﺎﻥ

ﮔﻔﺘﻤﺶ ﻣﺠﻨﻮﻥ ﻧﯿﻢ ﻣﺎﺟﻮﺭ ﻧﯿﺴﺖ

ﮔﻔﺖ ﺷﺎﺩ ﻭ ﺧﺮﻣﯽ ﺍﯼ ﺩﻭﺯﺧﯽ

ﮔﻔﺘﻤﺶ ﺑﺎ ﻏﻢ ﮐﺴﯽ ﻣﺴﺮﻭﺭ ﻧﯿﺴﺖ

ﮔﻔﺖ ﺍﺟﺒﺎﺭﺍً ﺑﯿﺎ ﺳﻮﯼ ﺑﻬﺸﺖ

ﮔﻔﺘﻤﺶ ﺩﺭ ﺩﯾﻦ ﮐﺴﯽ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﻧﯿﺴﺖ

ﮔﻔﺖ ﺩﻟﻬﺎ ﻣﻮﻡ ﺍﻓﺴﻮﻥ ﻣﻨﻨﺪ

ﮔﻔﺘﻤﺶ ﻧﯿﺸﺖ، ﮐﻢ ﺍﺯ ﺯﻧﺒﻮﺭ ﻧﯿﺴﺖ

ﮔﻔﺖ ﻣﺴﺘﯽ ﺑﻮﺳﻪ ﺑﺮ ﺭﻭﯾﻢ ﻧﺰﻥ

ﮔﻔﺘﻤﺶ ﻣﺴﺘﯿﻢ ﺍﺯ ﺍﻧﮕﻮﺭ ﻧﯿﺴﺖ

ﮔﻔﺖ ﻣﺴﺘﯽ ﻏﺎﻓﻠﯽ ﻫﻮﺷﯿﺎﺭ ﺷﻮ

ﮔﻔﺘﻤﺶ ﺣﺮﻑ ﺧﻢ ﻭ ﻣﺨﻤﻮﺭ ﻧﯿﺴﺖ

ﮔﻔﺖ ﺑﺎﯾﺪ ﺗﺎ ﻣﺠﺎﺯﺍﺗﺖ ﮐﻨﻢ

ﮔﻔﺘﻤﺶ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻧﻔﺦ ﺻﻮﺭ ﻧﯿﺴﺖ

ﮔﻔﺖ ﺧﻠﻘﯽ ﺭﺍ ﻫﺪﺍﯾﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻡ

ﮔﻔﺘﻤﺶ ﺻﯿﺪﯼ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺗﻮﺭ ﻧﯿﺴﺖ

ﮔﻔﺖ ﺩﻟﺸﻮﺭﻩ ﺯﺩﯼ ﺩﺭ ﺟﺎﻥ ﻣﻦ

ﮔﻔﺘﻤﺶ ﺣﻖ، ﺗﻠﺦ ﺑﺎﺷﺪ ﺷﻮﺭ ﻧﯿﺴﺖ

لاادری

رنگ یک بوسه

عطر خوش لبهایت ترانه ایست

برای زندگی

با بوسیدن جای لبانت بر کاغذ سرد

وجودت را با تمام گرمیش در وجودم احساس کردم

و

چه زیباست که کلمه

دوستت دارم

با رنگ لبان تو زیباتر شود

ای زیباترین زیبا

که من

همیشه سرخ را رنگ علاقه ات می دیدم

اما امروز رنگ سرخ برایم نقشی دگر دارد

رنگ لبان تو

رنگ دوست داشتن

رنگ یک بوسه...

با تو رنگ خاطراتم ارغوانی می شود

با تو رنگ خاطراتم ارغوانی می شود

کوچه ی بن بست عشقم آسمانی می شود

تا تو با لبهای شیرازی صدایم می کنی

لهجه ی چشمان من مازندرانی می شود

تا نباشی شعر من با"می"شود هم قافیه

آخرش هم شاعرت خیام ثانی می شود

کارم از سیگار های پشت هم خواهد گذشت

سرنوشتم بعد تو ته استکانی می شود

معنی" من من "کنار در چه میدانی که چیست

دوست دارم پیش من امشب بمانی می شود

سبک دستانم عراقی بود با چشمان تو

بی نگاهت شعرهایم اصفهانی می شود

ناز پروین را کشیدن در غزل بیهوده بود

عاقبت سیمین شعرم بهبهانی می شود

قصد کردم شر شوم من توی هر پس کوچه ای

آخرش شعبان شهرت استخوانی می شود

من که گفتم حرفهایم را تو هم این را بدان

بعد من هر کس تو را دارد روانی می شود...

رسول مختاری پور

حکایت من...

حکایت من...

حکایت کسی است که عاشق دریا بود،

اما قایق نداشت...

دلباخته ی سفر بود؛

همسفر نداشت...

حکایت کسی است که زجر کشید،

اما ضجه نزد...

زخم داشت و ننالید...

گریه کرد؛

اما اشک نریخت...

حکایت من...

حکایت چوپان بی گله و ساربان بی شترست!

حکایت کسی که پر از فریاد بود،

اما سکوت کرد؛

تا همه ی صداها را بشنود...

ثوری جهنمده بیتن گُل _ عاصم اردبیلی

شرح داستانِ عشقِ دختری روستایی به نام "ثوری" (ثریا) هست که دلبسته ی سرباز معلمِ روستا که اتفاقاً معلم خودش نیز هست می شود و پس از سالها دوری و فراق زمانی به او می رسد که...

استاد عاصم اردبیلی به زیبایی تمام این داستان را به نظم نوشته و شنیدن آن برای هر عاشق پیشه ای پیشنهاد می شود.

شاعر: عاصم اردبیلی

صداخوانی و اجرا: نعیم اوصالی


دانلود فایل صوتی / دانلود

برج ایفل

برج ایفلی شده
تنهایی...
غم ها اگر نمی روند
سخت است دل کندن از این
پاریسی که نبودنت
در من ساخته است...

هر کسی نمیتونه آدم باشه

ﻋﮑﺎﺱ: ﻣﯿﺘﻮﻧﻢ ﺍﺯﺕ ﯾﻪ ﻋﮑﺲ ﺑﮕﯿﺮﻡ؟

ﭘﺴﺮ: ﮐﻪ ﭼﯽ ﺑﺸﻪ؟

ﻋﮑﺎﺱ: ﮐﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺒﯿﻨﻦ ﺑﺎ ﭼﻪ ﺭﻧﺠﯽ ﺑﺮﺍﺩﺭﺗﻮ ﺗﻮﯼ ﺍﯾﻦ ﺳﺮﻣﺎ ﺭﻭ ﮐﻮﻟﺖ ﮔﺬﺍﺷﺘﯽ

ﭘﺴﺮ: ﻣﯿﺘﻮﻧﯽ ﺑﻬﻢ ﮐﻤﮏ ﮐﻨﯽ؟

ﻋﮑﺎﺱ: ﭼﻪ ﮐﻤﮑﯽ؟

ﭘﺴﺮ: ﮐﻤﺮﻡ ﺩﺭﺩ ﮔﺮﻓﺘﻪ. ﻣﯿﺘﻮﻧﯽ ﺑﻪ ﺟﺎ ﻋﮑﺲ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺑﺮﺍﺩﺭﻣﻮ ﺗﺎ ﺧﻮﻧﻪ ﺳﻮﺍﺭ ﻣﺎﺷﯿﻨﺖ ﮐﻨﯽ؟

ﻋﮑﺎﺱ: ﺷﺮﻣﻨﺪﻩ ﻋﺠﻠـــــــﻪ ﺩﺍﺭﻡ...

همه میتونن ادعای آدم بودن بکنن 

ولی 

هر کسی نمیتونه آدم باشه...

ﭼﺮﺍ ﻓﯿﻠﻢ ﻫﺎﯼ ﺻﺤﻨﻪ ﺩﺍﺭ ﭘﺨﺶ می کنید؟

ﺩﯾﺸﺐ ﭘﺪﺭﻡ ﺑﺎ ﺭﻭﺍﺑﻂ ﻋﻤﻮﻣﯽ ﺻﺪﺍ ﻭ ﺳﯿﻤﺎ ﺗﻤﺎﺱ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺑﺎ ﻟﺤﻨﯽ ﺗﻨﺪ ﻭ ﺍﻣﺎ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺑﻐﺾ آﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﺎﺩ ﺍﻧﺘﻘﺎﺩ ﮔﺮفت...

ﻫﺮ ﺟﻤﻠﻪ ﮐﻪ ﭘﺪﺭﻡ می گفت ﺩﺭ ﻧﻈﺮﻡ ﺧﺸﺘﯽ ﻣﯽ آﻣﺪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩﯾﻮﺍﺭﯼ ﺑﻪ ﺯﻣﯿﻦ می ریخت...

ﭘﺪﺭﻡ: ﭼﺮﺍ ﺭﻋﺎﯾﺖ نمی کنید؟ ﭼﺮﺍ ﻓﯿﻠﻢ ﻫﺎﯼ ﺻﺤﻨﻪ ﺩﺍﺭ ﭘﺨﺶ می کنید؟ ﺁﻗﺎ ﺟﺎﻥ ﻣﻦ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﺧﻮﻧﻪ ﺩﻭ ﺗﺎ ﺑﭽﻪ ﮐﻮﭼﮏ ﺩﺍﺭم...  ادامه مطلب ...

عروض و قافیه (2)

عروض و قافیه / کلیات / بخش دوم

همانطور که در پایان بخش اول (جهت مطالعه بخش اول به لینک ذیل این بخش مراجعه نمایید) گفته شد، وزن "اشعار نیمائی" نیز مانند اشعار سنتی، عروض است با این تفاوت که تساوی طولی مصاریع و بالتبع تساوی تعداد هجای مصراع ها شرط نیست.  ادامه مطلب ...

فکرِ همآغوشی _ فاطمه اختصاری

از پنجره بیرون می اندازم سلامت را

بی حوصله، می آورم بشقاب شامت را

خسته، جلو می آیی و می بوسی ام امّا  ادامه مطلب ...

شب یلدای شاعر _ مهدی فرجی

بنشین برایت حرف دارم در دلم غوغاست

وقتى که شاعر حرف دارد آخر دنیاست

شاعر بدون شعر یعنى لال! یعنى گنگ

در چشم هاى گنگ اما حرف دل پیداست

با شعر حق انتخاب کمترى دارى

آدم که شاعر مى شود تنهاست یا تنهاست

هرکس که شعرى گفت بى تردید مجنون است

هر دخترى را دوست مى دارد بدان لیلاست

هر شاعرى "مَهدى" ست یا "مِهدى" ست یا "مَهدى" ست

هر دخترى "تینا"ست یا "سارا"ست یا "رى را"ست

پروانه ها دور سرش یکریز مى چرخند

از چشم آدم ها خُل است از دیدِ من شیداست

در وسعتش هر سینه داغ کوچکى دارد

دریا بدون ماهىِ قرمز چه بى معناست

دنیا بدون شاعرِ دیوانه، دنیا نیست

بى شعر، دنیا آرمانشهر فلاطون هاست

من بى تو چون دنیاى بى شاعر، خطرناکم

من بى تو واویلاست، دنیا بى تو واویلاست

تو نیستى و آه پس این پیشگویى ها

بیخود نمی گفتند فردا آخرِ دنیاست

تو نیستى و پیش من فرقى نخواهد کرد

که آخرِ پاییز امروز است یا فرداست

یلداى آدم ها همیشه اول دى نیست

هرکس شبى بى یار بنشیند شبش یلداست

مهدی فرجی

مُرده‌ی جا مانده زیرِ پیرهن _ حامد ابراهیم پور

به خاطر سقفی که نبوده روی سرت

برای چاقوهای شکسته در کمرت

 

برای آنها که وصله‌ی تنت شده اند

برای خاطره هایی که دشمنت شده اند  ادامه مطلب ...

مصمم - محبوبه رئیسی

من این آواز پاکت را
در این غمگین خراب آباد
چو بوی بالهای سوخته ت
پرواز خواهم داد

محبوبه رئیسی

کلبه ی درویشانه... _ سمیرا باقری

پیشه ام معماری ست

گاهگاهی شعر هم می چکد از خودکارم

در تمنای دمی ناله ی گیتارم و نی

همه دارائی من ، پدری جنس نسیم

خواهری چون گل یاس

و برادر هایی، که دلی صاف تر از برگ شقایق دارند.  ادامه مطلب ...

کسی نشناخت... _ استاد حسین منزوی

شاعر! تو را زین خیلِ بی دردان، کسی نشناخت

تو مشکلی و هرگزت آسان، کسی نشناخت

کُنج خرابت را بسی تَسخَر زدند امّا

گنج تو را، ای خانه ی ویران کسی نشناخت

جسم تو را تشریح کردند از برای هم

امّا تو را ای روح سرگردان! کسی نشناخت

آری تو را، ای گریۀ پوشیده در خنده!

و آرامش آبستن طوفان! کسی نشناخت

زین عشق وَرزان نسیم و گُلشنَت، نَشگِفت

کای گِردبادِ بی سر و سامان! کسی نشناخت

وَز دوستداران بزرگ کفر و دینت نیز

ای خود تو هم یزدان و هم شیطان! کسی نشناخت

گفتند: این دون است و آن والا، تو را، امّا

ای لحظه ی دیدار جسم و جان! کسی نشناخت

با حکم مرگت روی سینه، سال های سال

آنجا، تو را در گوشه ی یُمگان، کسی نشناخت

فریاد نایت را و بانگ شِکوه هایت را،

ای طالع و نامِ تو ناهمخوان! کسی نشناخت

بی شک تو را در روز قتل عام نیشابور

با آن دریده سینه ی عرفان، کسی نشناخت

با جوهرِ شعرِ تو، چون نامِ تو برّنده!

ذات تو را ای جوهر برّان! کسی نشناخت

روزی که می خواندی: مخور می، محتسب تیز است!

لحن و نوایت را در آن سامان، کسی نشناخت

وقتی که می کَندند از تن، پوستت را نیز

بی شک تُرا زآن پوستین پوشان، کسی نشناخت

چون می شدی مَخنوق از آن مستان، تو را ای تو،

خاتون شعر و بانوی ایمان! کسی نشناخت

آن دَم که گفتی: باز گَرد ای عید! از زندان

خشم و خروشت را در آن زندان، کسی نشناخت

چون رازِ دل با غار می گفتی تو را، هم نیز،

ای شهریار شهر سنگستان، کسی نشناخت

حتّی تو را در پیش روی جوخه ی اعدام

جز صبحگاه خونی میدان، کسی نشناخت

هر کس رسید از عشق وَرزیدن به انسان گفت

امّا تو را، ای عاشق انسان! کسی نشناخت

استاد حسین منزوی

صدای شاعر را دانلود کنید

مجال بوسه... _ استاد حسین منزوی

لبت صریح ترین آیه ی شکوفایی ست

و چشم هایت، شعر سیاه ِگویایی ست

چه چیز داری با خویشتن که دیدارت

چو قلّه های مه آلود، محو و رویایی ست

چگونه وصف کنم هیأت غریب تو را

که در کمال ظرافت، کمال والایی ست

تو از معابد مشرق زمین عظیم تری

کنون شکوه تو و بُهت من تماشایی ست

در آسمانه ی دریای دیدگان تو، شرم

گشوده بال تر از مرغکان دریایی ست

شمیم وحشی گیسوی کولی ات نازم

که خوابناک تر از عطرهای صحرایی ست

مجال بوسه به لب های خویشتن بدهیم

که این بلیغ ترین مبحث شناسایی ست

نمی شود به فراموشی ات سپرد و گذشت

چنین که یاد تو زود آشنا و هر جایی ست

تو  باری  اینک از اوج بی نیازی خود

که چون غریبی من مبهم و معمّایی ست

پناه غربت غمناکِ دست هایی باش

که دردناک ترین ساقه های تنهایی ست

استاد حسین منزوی

صدای شاعر را دانلود کنید

جام شوکران... _ استاد حسین منزوی

پله ها در پیش رویم ، یک به یک دیوار شد

زیر هر سقفی که رفتم، بر سرم آوار شد

خَرق عادت کردم امّا بر علیه خویشتن

تا به گرد گردنم پیچد، عصایم مار شد

اژدهای خُفته ای بود آن زمین استوار

زیر پایم، ناگه از خواب قُرون بیدار شد

مرغ دست آموز خوشخوان، کرکسی شد لاشه خوار

و آن غزال خانگی، برگشت و گرگی هار شد

گل فراموشی و هر گلبانگ خاموشی گرفت

بس که در گلشن شبیخونِ خزان، تکرار شد

تا بیاویزند از اینان آرزوهای مرا

جا به جا در باغ ویران، هر درختی، دار شد

زندگی با تو چه کرد ای عاشقِ شاعر مگر؟

کان دلِ پُر آرزو، از آرزو بیزار شد؟!

بسته خواهد ماند این در همچنان تا جاودان

گرچه بَر وِی کوبه های مُشتمان، رگبار شد

زَهره ی سُقراط با ما نیست رویاروی مرگ

وَرنه جام روزگار از شوکران، سرشار شد

استاد حسین منزوی

صدای شاعر را دانلود کنید

کوچه و مهتاب _ آرتا و دیانا

شاعر: زنده یاد "فریدون مشیری"

(تلفیقی از شعر جاودان کوچه)

صداخوانی: آرتا رحیمی / دیانا سیاوش

موسیقی متن: مصطفی خسروی

تنظیم: آرتا رحیمی

دانلود فایل صوتی / دانلود  ادامه مطلب ...

عروسک...

با هر نگاه هرزه ات شک نمی کنم
من عاشقم! تو را فلش بک نمی کنم
با هر نگاه هرزه ای دک نمی شوم
من که برای هر که، عروسک، نمی شوم

زینب حاتمی

بیگانه...

پازلی درهم...

هزارتویی پر پیچ و خم...

کسی در درون من خانه کرده غیر از خود من

هم او بیگانه و دشمن با من است و

هم من این غاصب را بیگانه می خوانم...

نه میدانم _ او _ کیست و

نه این  _ خود _  را می شناسم...

شیرین رحیمی

حقیقتِ محض...

همرنگ این جماعت هزار رنگ، شدن
آفتاب پرست می خواهد
نه یکتـــــــاپرست!

فریبا نصیری

عروض و قافیه (1)

عروض و قافیه / کلیات / بخش نخست

معانی لغوی عروض

درباره ی معنای واژه ی "عروض" نظریات گوناگونی ارائه شده است که وجه زیر از بقیه معقول تر می نماید.(1)

عروض بر وزن "فـَـعول" کلمه یی است که در معنی اسم مفعول به کار می رود.(2)؛ یعنی مغروضٌ علیه شعر است، شعر را بر آن عرضه کنند تا موزون و ناموزون آن از هم باز شناخته شود. 

ادامه مطلب ...

ساعات دلتنگی / نُه

هــے غـَریبــ

شـَب ِ عـَروسے کــُت و شـَلوار ِ سیــآهش رآ بـ او بپـُوشــآטּ

رنـگ ِ سیــآه بـ مـَـرد ِ مـَـטּ خـیلے مے آیـَد

بـَند ِ کـِروآتـش رآ خـُـودت سـِفت کـُـטּ

ایــטּ کــآر رآ دوسـت دآرد

وقـتے دستــآنت رآ مے گیــرد

خـُـودت رآ در آغـُـوش ِ او بے انـدآز

بــآ ایــטּ کــآر احســآس ِ آرآمـِش مے کــُند

زَحمـَت ِ تــآج ِ عـَروس رآ نــَکش

سـَلیقـ اش رآ خـُـوب مے دآنـَم ، بـَرآیت گـِرفتـ اسـت

خـُلآصـ کـُنم غـَریبـ

جــآטּ ِ تـُـو و جــآטּ ِ مـَـرد ِ مـَـטּ

ساعات دلتنگی / هشت

آمدی بشنوی بمانی

آمدی شنیدی، رفتی!

حالا سال‌هاست دیگر

کسی از لب‌هام نشنیدَه‌ست: "دوستت دارم"

ساعات دلتنگی / هفت

در باز شد؟

حتماً باد شوخی اش گرفته...

مسخـــــــــــــــــــــره!

ادای آمدنت را در می آورد...


ساعات دلتنگی / شش

همیـن دلتنگی های زود به زود...

همیـن دلشوره های بی خودی...

همیـن لبخندهای ماندنی...

همیـن چشمهای خیسِ یواشکی...

همیـن لجبازی های شبیه بچگی!

همیـن بغض های بیقراری...

همیـن دلهره های مشکوک!

اصلاً همیـن نوشته های خط خطی...

همه ی ‌اینها "عشقه"...!

خودِ خودِ عشقه!

سختش نکن لطفاً! عشق، همیـن اتفاقات سادست!

ساعات دلتنگی / پنج

حکایت ما آدم ها

حکایت کفشاییه که:

اگه جفت نباشند

هر کدومشون

هر چقدر شیک باشند

هر چقدر هم نو باشند

تا همیشه...

لنگه به لنگه اند!

کاش...

خدا وقتی آدم ها رو می آفرید

جفت هر کس رو باهاش می آفرید

تا این همه آدمای لنگه به لنگه زیر این سقف ها

به اجبار، خودشون رو جفت نشون نمی دادند...

طنز تلخ جامعه ی امروز...

" ویکتور هوگو" یک جمله ای دارد که نمی دانم از "گوستاو لوبون" است یا همین "حسین پناهی" خودمان، اما بیشتر حرف‌های "کوروش کبیر" است که" آنتوان چخوف" از او نقل کرده و بعد به دست "دکتر شریعتی" رسیده که فکر کرده "انیشتن" آن را از "هرودت" گرفته و به اسم "آبراهام لینکلن "منتشر کرده اما در واقع یا از "گاندی" است یا "مارتین لوترکینگ"...
خلاصه خیلی جمله ی با معنایی بود که از یادم رفت...!

پی نوشت:

طنز تلخ جامعه ی امروز ماست، از کپی برداری های ناآگاهانه...!

چرا به من می گویی: پــان تـــورک!

میگه: ولش کن بابا زبون ترکی رو، این زبون مایه ی ننگ ماست...!

میگم: میدونستی توی زبون ترکی فقط یه فعل بی قاعده هست (فعل بودن) 

و انگلیسی با همه ی ابهتش 283 فعل بی قاعده داره؟   ادامه مطلب ...

ساعات دلتنگی / چهار

خالم بعد از فوت شوهرخالم سالها گوشی موتورولاش رو نگه داشت

همه بهش می گفتن: عوض کن قدیمی شده

می گفت: نه

یه بار که گوشیش مشکل داشت من خاموش روشنش کردم که درست بشه

موقعی که گوشی اومد بالا ولکام نوتش این بود: 

سلام عزیزِ مهرداد

حدیث "دوستت دارم"

امشب بُغضِ شکوفه هایم ترکیده است

می خواهم شرحِ سکوتم را برایت بنگارم .

التهابِ روزهایِ انتظار را ،

خاموشیِ شبهایِ بی قراری ام را

و آوایِ غمناکِ مُرغ ِعشقم را...   ادامه مطلب ...